پنجره بازه،
صدای خِشش خِشش خِشش با ریتمی دقیق داره میاد،
یه لیوان چایی جلومه که هرچی فک میکنم تنهایی از گلوم پایین نمیره!
از حدود ساعت 20:34 تا الان دارم همزمان عکس های مربوط به پایان نامه خواهرجان را انالیز میکنم و یه نقشه راهبردی با 1001 هزارتو و راه حل جایگزین برای پروژه کارشناسی خودم طراحی میکنم.
دلم میخواست یه کم سرحال تر بودم تا یه لیوان دیگه چایی میریختم و لباس میپوشیدم  و میرفتم دم در و مینشستم با این عمو رفتگر که الان داره دم در خونه را جارو میکنه ، باهم گپ میزدیم؛ درمورد دنیا ، تجربه هاش، قصه های زندگیش.
میدونی سباستین ، هم صحبت متفاوت داشتن خیلی جادوییه! بعد از مصاحبت با یه آدمی که شرایط زندگیش با تو متفاوته ، به نسبت خیلی زیادی SCALE دیدگاهت تغییر میکنه؛ برای همینه که بسیار سفر باید ... باید... باید...
عمو شاید اسمت رحیم نباشه ولی من شما را عمو رحیم صدا میکنم، ببخشید که چایی با گز نمیارم براتون که خستگیتون در بره.
 

ایشون یکی از این موجوداتی هستن که بنده دارم انالیزشون میکنم و دور کمر هر یک از این رشته ها را درمیارم و یه نمودار از پراکندگی داده ای اونها و فضاهای خالی میکشم؛ البته که با تکنیک های گوگولی پردازش تصویر !