" توی همه سال‌های این قرن جدید، حتی بعد از انقلاب، دولت مرکزی و فرهنگ مرکزگرا چیزی بوده‌اند شبیه همان فرانسه و انگلیس و عثمانی. دعوا سر اختلاف مذهبی نیست، هیچ وقت هم نبوده. همه‌مان چه به برادری و وحدت اسلامی و امت واحده معتقد باشیم و چه به تساهل دینی مدرن، می‌دانیم که باید به چیزی که دیگران به آن باور دارند، احترام بگذاریم، اما به چیزی که دیگران هستند، به مدل زندگی‌شان، به ته‌لهجه‌ای که تهرانی نیست، به لباسی که بلوجین و تی‌شرت نیست، به صورتی که آفتاب خورده و تئاتر نرفته و مترو سوار نشده هم بلدیم احترام بگذاریم؟  "

قسمتی از متن یاسین کیانی با نام <کوچه پشتی> در سایت انتشارات اطراف

لینک

در تهران زیاد پیش می اید که من آداب چیزی را ندانم یا در انتهای کلماتم آوایی را ادا کنم که از لهجه اصفهانی ام می آید. همه این جزئیات کوچک چیزهایی نیستند که به کسی آسیب برسانند اما زیاد با آن مواجه میشوم که همین جزئیات کوچک، خندق بزرگی میشود بین من و مخاطبم که ارتباط را سخت تر میکند. انگار که من با ادای یک سین اضافه در انتهای کلمه "خوبه" و تبدیل آن به " خوبس" شمشیر برکشیده باشم و قصد حمله به قلعه آنها را داشته باشم و در چنین موقعیتی حفر خندق کاملا منطقی به نظر میرسد. 
ریشه یابی که متن بالا برایم روشن کرد بسیار برایم جالب بود. اینکه ما سعی کرده ایم ایران را یک دست کنیم، مد و فشن یکسان ایجاد کنیم، زبان فارسی را زبان رسمی کنیم و در مدرسه فقط فارسی بگوییم، خرده فرهنگ ها را نادیده بگیریم و عوضش یک کلان فرهنگ برای همه بسازیم. چرا؟ چون با یکسان شدن همه چیز، تامین نیازها آسان تر میشود، تولید انبوه همه چیز به صرفه تر است و رفاه بالاتر میرود. پس ما برای رسیدن به رفاه بالاتر، هزینه داده ایم و حالا دقیق که نگاه کنیم همان  رفاه هم درست و حسابی به دستمان نرسیده است.