۱۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

به خدا باک نباشد

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۳۰ فروردين ۹۸
  • ۱۶:۵۰
  • ۱ نظر

چه پیش آمد جان را که پس انداخت جهان را

بزن گردن آن را که بگوید که تسلا

چو بی‌واسطه جبار بپرورد جهان را

چه ناقوس چه ناموس چه اهلا و چه سهلا

گر اجزای زمینی وگر روح امینی

چو آن حال ببینی بگو جل جلالا

گر افلاک نباشد به خدا باک نباشد

دل غمناک نباشد مکن بانگ و علالا

فروپوش فروپوش نه بخروش نه بفروش

تویی باده مدهوش یکی لحظه بپالا

تو کرباسی و قصار تو انگوری و عصار

بپالا و بیفشار ولی دست میالا

خمش باش خمش باش در این مجمع اوباش 

مگو فاش مگو فاش ز مولی و ز مولا


مرثیه‌ای تقدیم به بی‌ارزش‌ترین کاغذ دنیا که حالا همیشه جلوی چشم است

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۲۹ فروردين ۹۸
  • ۱۷:۲۴
  • ۳ نظر

میدونی چیه سباستین؟ مشکل من و تو اینه که خوشی‌های کوچیک، کوچیک را skip میکنیم. من یه روزی رویا می‌بافتم که تو این نقطه ایستاده باشم، که لیسانس گرفته باشم، یه تیکه کاغذ داده باشن دستم و بگن تو الان یه مهندسی، تو قسم خوردی که این دنیا را جای بهتری برای زندگی کنی. 

حالا اما یادم نمیاد برای این تیکه کاغذی که گرفتم دستم، خوشحالی کرده باشم. من تا خرخره تو لجن آروزی بعدی دارم دست و پا میزنم و دارم با خودم فکر میکنم من چندتا خوشی کوچیک دیگه را skip کردم؟ 

برای همین پا شدم و رفتم یه قاب خریدم که به معنای واقعی کلمه، «مدرکم را قاب کنم بزنم به دیوار».  نه برای اینکه احساس میکنم کار خاصی انجام دادم، من معمولی ترین دانشجوی لیسانس این مملکت بودم.

فقط برای اینکه من یه روزی با تمام وجود اینو میخواستم و حالا برام بی‌ارزش‌ترین کاغذ دنیاست.

 

+اگه همیشه اون چیزی که می‌خوام بی‌ارزش‌ترین چیز دنیا باشه، چی؟

گرد جهان

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۲۷ فروردين ۹۸
  • ۱۲:۲۳
  • ۰ نظر

ای جان و جهان، تو را ز جان می‌طلبم

سرگشته تو را گرد جهان می‌طلبم

تو در دل من نشسته‌ای فارغ و من

از تو ز جهانیان نشان می‌طلبم

ایمان در ۴ پاراگراف

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۲۶ فروردين ۹۸
  • ۰۰:۰۷
  • ۱ نظر

میدونی چه چیز ایمان برام قشنگه؟

اینکه تو میتونی هر لحظه از اون ترسی که ابراهیم برای قربانی کردن اسماعیل داشت، را حس کنی. 

به نظر من ترس و شک ستون ایمانه. تو نمیتونی بدون ستون، کاخ بسازی!


اینکه «انسان در اوج تمنا، نمیخواهد.» جادوییه.

اینکه حسین، زنده بودن را آلوده به پذیرش ظلم نمیخواد؛ همین برام شگفت انگیزه.


اینکه تمام قامت بایستی و بگی: ببینید قوانین من برای این بازی، قرار نیست به کسی آسیب برسونه، پس من اونجوری بازی میکنم که خودم میگم. دست از تحمیل قوانین خودتون به من بردارید. 

بازی من، قانون من.


تاس را یه نفر دیگه می‌ریزه ولی باور کن اگر یه بازیکن حرفه‌ای ببازه، هیچوقت نمیگه تاس بد اومد. اون می‌دونه که خوب بازی کردن هیچ ربطی به تاس نداره. 

و مگه همه چیز، چیزی جز یه بازی پیچیده است؟

و این کاملا بستگی به خودت داره

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۲۱ فروردين ۹۸
  • ۱۲:۰۲
  • ۰ نظر

مسأله این نیست که  اساساً تو آدم باهوشی هستی یا نیستی، مسأله اینه که تو الان باید آدم باهوشی باشی! میفهمی مهسا؟ بهتره این موضوع را خوب بفهمی.

به نظرم وقتش رسیده که دلفین ها اگه چیز خنده داری می‌دونند، بلند بگن که همه بدونیم

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۱۹ فروردين ۹۸
  • ۱۹:۲۳
  • ۴ نظر

یه وقتایی دلم میخواد ناپدید بشم، هیشکی منو نبینه

هیشکی سراغم را نگیره

هیشکی نخواد که من باشم

من بمونم و یه سفیدی مطلق 

بعد بشینیم یه گوشه به همه چی فکر کنم

فکر کنم که چرا از تو سیاهچاله نور بیرون نمیاد

چرا همستر بچه اش را میخوره

چرا پانداها یهو تصمیم گرفتن منقرض بشن

چرا دلفین ها انقدر شاد به نظر میان

به همه اینا فک کنم و هیشکی نیاد بپره وسط این اقیانوس از همهمه و بخواد در مورد مسائل مهم زندگی عشقی و کاریش حرف بزنه

هیشکی نیاد در مورد بی مهری هایی که دیده اَندَک ناله(!) کنه 

هیشکی نیاد از تجربه مهیج ارائه مقاله اش بگه


میدونی به نظرم هرکسی باید بین گزینه عوضی بودن و فقط به خودت فکر کردن و گزینه مهربون بودن و گوش شنوا بودن، حداقل یه وقتایی اولی را انتخاب کنه و در موردش نخواد به کسی توضیح بده.


برای هیچ

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۱۷ فروردين ۹۸
  • ۲۱:۱۸
  • ۰ نظر

هیچ جا و هیچکس و هیچ چیز در هیچ کنج دنیا انتظارت را نمی کشد

تنها کرم ها برای هرچه سریعتر مردنت آرزو میکنند

تو در هر نفس تنهایی ، تنها زاده شدی و تنها خواهی مرد

پس بیا و تا آخرین نفس شجاعانه بجنگ 

نه برای اینکه مرثیه ای شگفت برایت بخوانند یا تجسمی برنزین از تو بر سر میدان بگذارند

فقط برای اینکه تو شجاعانه جنگیدن را به خودت بدهکاری.


آره حسین قلی

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۱۶ فروردين ۹۸
  • ۱۹:۰۳
  • ۰ نظر

تسبیح برداری و عبا به سر بگیری و ذکر«never give up» بگی! 

حسین قلی خنده لب‌ها کجاست؟ خنده دل نمیخوام.

و به من نگو که صبور باشم

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۱۵ فروردين ۹۸
  • ۱۸:۲۶
  • ۰ نظر

این جمله معروفه هست که میگه:

Good things take time

به نظرم این چرته! واقعا چرته! 

چرا؟

چون عمق مطلب را بیان نکرده. 

چیزهای خوب، جونت را بالا میارن تا اتفاق بیوفتن.

و حالا حدس بزن چی؟

اون چیزها حتی ممکنه خوب هم نباشن بلکه چیزهای معمولی و ساده‌ای باشند ولی

بازم جونت را بالا میارن تا اتفاق بیوفتن.

-چنین گفت مهسا-

کاناپه کهنه

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱۴ فروردين ۹۸
  • ۲۱:۲۶
  • ۰ نظر

احسان: یه چیزی بهت بگم مامان، آدم بمیره بهتر از اینه که خل باشه ولی فک کنه سالمه.

-اینجا بدون من-

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب