۹ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

دالانکوه

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۳۰ مهر ۹۴
  • ۱۰:۳۱
  • ۰ نظر

به راستی که راه هایی که می روی جزی از تو می شوند....ذات و ماهیت سفرچیزی رمز آلود در خود دارد .سفر که اغاز نشده دلهره داری از انچه که احتمال رخ دادن دارد و دل آشوبی.و اما سفر که اغاز می شود حسی اسرار آمیز تمام وجودت را فرا می گیرد و این بارمقصد کوه است حوالی اصفهان بهنام دالانکوه با همسفرانی خووب و همین که مقصد کوه است خود مزیدی است بر انتظاری شیرین برای رسسدن به قله ....کوه نمادی از استقامت است زیاد در ادبیات شنیده ایم اینگونه ولی تا بر دامنه نگذاری حسش نمیکنی... دامنه را که شروع می کنی پر از شور و انگیزه ای و کم کم بالا که می روی خسته می شوی دلت میخواهد که وا بدهی اما مقاومت میکنی و بالا می روی و وقتی به قله رسیدی همه ی منظره زیر پای توست و توی همه ی حس " همه دنیا کوچک تر از ان است که درگیرش شوی و حرص بزنی .که خدایی بزرگتر از روزمرگی هایت حواسش به تک تک برگ هایی که از درخت می افتد هست "

قسمت دوم:خط الراس _نزدیک قله _من و یک منظره زیر پایم.حس وصف ناشدنی رها شدن از تعلقات.کلمه ای به آن نمی افزایمدالانکوه


حس خوبیه

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۲۰ مهر ۹۴
  • ۲۱:۳۶
  • ۰ نظر

این که فردا امتحان احتمال با استاد گراننننقدر دکتررر رجالی دارم و اینکه پسفردا امتحان میان ترم آزمدار دارم و 3تا تکلیف باس تحویل بدم هیچکدوم دلیلی ندارن که عزا بگیرم . به طور عجیبی این روزا حالم خوبه و خوشحالم .خوشحالم از اینکه وجودم برا حداقل یه نفر مفیده .خوشحالم چون دارم عشق میکنم بازندگیم چون دارم بازی میکنم . 19ساله که یه بازی را شروع کردم و 19ساله که هنوز کانل قواعد بازی را یاد نگرفتم یه جاهایی تاس بد اومده اما خوب بازی کردم و یه جاهایی تاس خوب اومده اما من گند زدم اما این روزا ...این روزا عجیبن این روزا دارم خوب بازی میکنم یا حداقل اینطوری بگم که دارم لذت میبرم از بازی ....

پ.ن1:پی نوشت 2درست است

پ.ن2:پی نوشت 1 غلط است 

پ.ن3:تاس و اینارا از احتمال الهام گرفتم

پ.ن4:الان خود شلدون راس بلند شه بیاد احتمال مهندسی با دکتر رجالی بگیره عمرا با بالای 12 پاس کنه.

پ.ن5:به قول شاعر که میگه :من ببر صبرم :)))

تنهایی ولی حواست نیست

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۱۷ مهر ۹۴
  • ۲۳:۲۸
  • ۱ نظر

مثه وقتی با خودت چت میکنی و حتی خیره میشی به "is typing"بالای صفحه...


خدا خیرتان دهاد

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۱۷ مهر ۹۴
  • ۲۳:۲۱
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

ت ر ح م

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱۵ مهر ۹۴
  • ۰۸:۵۹
  • ۰ نظر

so close so far

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱۵ مهر ۹۴
  • ۰۸:۵۷
  • ۰ نظر

خیلی دور خیلی نزدیک..نسبیت ...حکما که در این مسلک همه چیز نسبی است


بنی ادم رو اعصاب یکدیگرند

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱۵ مهر ۹۴
  • ۰۸:۵۶
  • ۰ نظر

مثه صبح روزی که با حس خوبی پا نشدی از خواب و راهی میشی تو مسیر دوتا هنذفری را میچپونی تو گوشت موزیک پلی میکنی و به این فکر میکنی که تو حق نداری یه حس خوبو امروز از خودت دریغ کنی و یه لبخند پهن میشینه رو لبت و سرشار میشی از القای حس خوب به خودت و میخوای روزتو عالی پیش ببری.اتوبوس نمیاد و تاکسی سوار میشی .تاکسی که کل راه هر دودقیقه وایمیسه و دنبال مسافره که سوار کنه و خب شاید تقصیره منه که کسی تاکسی نمیگیره(!!!) با خودت فک میکنی که بهانه های خوشیت کجان و در حال کنکاش اونا از مخفی ترین لایه های کمد شلوغ پلوغ درونت هسی که مقصد از راه رسیده و با یه لبخند با نهایت احترام :بفرمایید(مبلغ2000تومان کرایه هرروز این مسیر که یکساله دارم میرم و میام و معمولا با اتوبوس طی میشه چون 300تومنه به جز مواردی که تاخیر داشته باشم و مجبووور بشم که تاکسی سوار شم) داشتم میگفتم که ما اومدیم با کلی حس مثبت القایی که چند لحظه ای از تولدشون میگذشت تاکسی را بدرود میگفتیم که راننده بسیار محترم و بسیار با ادب دوتومنی را گرفته و فرمودند 2500(لازمه ذکر کنم که تو طول مسیر کسی تاکسی نمیخواست و خب من همانند یک مسافر دربستی تا انتهای مسیر امدم:)و من همچنان با لبخندی فرمودم مسیر هرروزمه و 2000میشه (با لبخندی همراه پیامی با این مضمون که درسته من قیافه ام خیلی اسکول وارانه است و هر کی تونسه و موقعیتشو داشته از اسکولیت من استفاده کرده و هه هه به من خندیده ولی اقای راننده این بار شما باختی :) و وی که در این بازی از یک اسکول باخته بود در اصطلاح نتوانست یک بچه اسکول را تیغ بزند با نهایت عصبانیت و طلبکاری دوتومن را پرتاب نمودندی جلوی شیشیه و فرمودندی که 500 تومن ارزش این را ندارد که تو اعصاب منو خورد کنی و من که جا خورده بودم با همان قیافه اسکول وارانه +یه لبخند(حاصل از دو نقطه خط صاف) پیاده شدم و قراتی نپرداخته چرا که عموجان شما میخوای پول زور بگیری بگیر ولی من پول زور نمیدم(البته لازمه که ذکر کنم من خیلی جاها پول زور دادم ولی در اون لحظه اگاه نبودم که دارن ازم پول زور میگیرن به علت همون اسکولیت مادرزادی که دارم ولی جاهایی که اگاه شدم که دارن زورمیگیرن ندادم :)) و درحال بستن در بودم که عموجان گااااز دادن و رفتن و اینجا باید خطاب به عموجان بفرمایم که :عموجان عمل شما چیزی جز اعصاب خوردی برای شخص شخیص خود شما نداشت پش عموجان فردا که بیدار شدی اندکی مسلمان تر باش و نه حرام بخواه و نه روان خود را پریشان کن که این زندگی می گذرد و افسوس می ماند ......

پ.ن:به امید اینکه افسوس های هممون کمتر بشه


 


لال از دنیا نری

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱۵ مهر ۹۴
  • ۰۸:۵۵
  • ۰ نظر

لال از دنیا نری....موسیقی لالی در خدمت شما

بخشی از موزیک هایی که دارم موسیقی بی کلام ان (ما میگیم اهنگ لالی:)) بعضی هاشون سمفونی بعضی هاشون موسیقی فیلم ....معمولا نسبت به اهنگهایی که خواننده دارن طولانی ترن (البته به غیر از تصنیف های سنتی که یه ترک 30دقیقه است :))یه چیزی که خیلی دوس دارم درموردشون اینه که موسیقی بی کلام درواقع میاد یه تاق سفید و خالی را اروم اروم وسیله میچینه مثل اینگه دم پنجره اش یه گلدون میذاره .فرش میندازه.میز میذاره.صندلی میذاره.یه تابلو میزنه به دیوار در اخر یه مبل راحتی یک نفره میذاره مرکز اتاق رو به توعه شنونده و اروم میشینه روش پاشو میندازه رو پاش چشم تو چشم با یه وقار و اطمینان خاصی حرفشو میزنه و تو اون حرفو با تمام بند بند وجودت لمس میکنی. و بعد وقتی تو هنوز داری تمام حرفا را انالیز میکنی اروم بلند میشه میره و تو میمونی و یه اتاق دلنشین و خاطراتی از اون .... موزیک بی کلام تاریخ انقضا نداره و حس و حال خاص نمیخواد برای شنیدنش وهمین دوست داشتنیش میکنه


ستایش شده

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱۵ مهر ۹۴
  • ۰۸:۵۴
  • ۰ نظر

دیروز خیلی یهویی با بروبچ تصمیم گرفتیم بریم اکران فیلم محمد رسول ا... توی دانشگاه..کلاس ریضمو(ریاضی مهندسی:))را پیچوندیم دسته جمعی و رفتیم سالن شیخ بهایی .... به نظرم واقعا فیلم خوبی از اب دراومده بود دست محید مجیدی کلیه عوامل درد نکنه .نقطه اوجش سکانس های روبه اخر فیلم بودو قطعا تاثیرگذارترینشان سکانسی بود که کاروان ابوطالب همراه محمد به یه قومی نزدیک دریا رسیدن و... صحنه ای که به حق محمد را انگونه نشان داد که حداقل من میشناختم. سفیرصلحی برای ازادی قربانیان و اسیران .دریایی از محبت به انسان ها چرا که رحمه اللعالمین است و برکتی که نامش وجودش همواره بوده و هست و خواهد بود  همه ی چیززی که در این سکانس شکل گرفت همین بود و برای همین به نظرم اوج فیلم همین جا بود.


1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب