۷ مطلب در خرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

این دیگه چی بود من دادم

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۳۱ خرداد ۰۲
  • ۱۲:۲۵
  • ۰ نظر

اولین ماک:

ریدینگ با اینکه قرار نبود لانگ داشته باشه ولی 40 تا سوال بود. 5 دقیقه اضافه اوردم. اعتماد به نفسم رفت بالا.

هدستم از اواخر لیسنینگ اذیت میکرد و تصمیم میگرفت یه سری از مکالمات را فیلتر کنه یا تند کنه

اولین نفری بودم که اسپیکینگ را شروع کردم و همه جا ساکت بود و خجالت میکشیدم که بلند تسکم را بگم! {این دیگه چه بهونه مزخرفیه که میارم؟!!}

لیسنینگ تسک 3 را کلا از دست دادم چون بقیه یهو شروع کردند حرف زدن { خدای من! دختر تو واقعا یه چیزیت میشه! اخه چه ربطی داره؟!!}

با اعتماد به نفس پایین وارد رایتینگ شدم. تقریبا از تلاش دست کشیدم و باخت را قبول کردم. { مهلک ترین اشتباهی که میشه کرد. از این دیگه خیلی اعصابم خورده!}

کلمه و عبارت کم می اوردم برای نوشتن، املای کلمات ساده را اشتباه میکردم و برمیگشتم که اصلاح کنم.

 ریپورت ریدینگ و لیسنینگ را بعد ازمون دیدم و شبیه نرمال بود ( لیسنینگ معمولا بهتر میزدم)

به ویس اسپیکینگم گوش دادم و یک افتضاح تمام عیار بود. ملغمه ای از صدای بدون اعتماد به نفس یه بچه که شک داره به همه چی و  ساختار اشتباه و لغت های بی ربط به هم { اوج حماقت یه کودک 5 ساله در یک امتحان!}

رایتینگم و نگاه کردم و دیدم که چقدر خالیه چقدر میتونست پر و بهتر باشه. { تاوان دست کشیدن از جنگیدن و بازی را عوض نکردن!}


اولین ماک افتضاح تمام شد. { مبارکت باشه مهسا جان!}


الان نشستم یه کافه رندوم تو وزرا که یه پیانو قدیمی دیواری هم توش هست و اعصابم خورده. از چی؟ از تمرین نکردنم؟ از همه تلاشم را نذاشتن سر جلسه؟ از اینکه تو جلسه داشتم میباختم ولی ادامه ندادم جنگیدن را و از اسپیکینگ گیو آپ کردم و بازی را تغییر ندادم با اینکه میتونستم تو رایتینگ جبران کنم؟ 

اره از همه اینا اعصابم به شدت خورده! این اون چیزی نیست که دلم بخواد یه بار دیگه تکرارش کنم. ( سال ها بود همچین حسی نداشتم. شاید از امتحان نهایی فیزیک دوم دبیرستان !)


هفته دیگه 3 یا 4 تا مصاحبه کاری دارم ( دقیق یادم نیست)

دوتاش از بقیه مهم تره


هفته دیگه سفر داریم.


این آدم بودن و آدم ماندن یعنی مطابق میل و استانداردهای خودت آدم ماندن کار سخت و با دقتی هستش. نگهداری داره. 



مست بی اندازه جویم

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۳۰ خرداد ۰۲
  • ۱۸:۱۰
  • ۰ نظر

من که شیدا شده ام

محو پیدا شدنم


تا حالا شده خسته نشی؟ حوصله ات سر نره؟

من زیاد پیش اومده که وسط یه مکالمه با ادم ها حوصله ام سر بره. از اون ادم، از اون گفتگو، از اون محیط، از اون فکر


حالا اما از ش.ش به طرز شگفت انگیزی حوصله ام سر نمیره :))))

با وجود ساعت ها زیادی که با هم صحبت میکنیم و وقت میگذرونیم بازم دلم بیشتر میخواد

شنیدن حرف هاش

شنیدن شوخی هاش

نگاه کردن به راه رفتنش

عادی نمیشه

حوصله ام سر نمیره ازش



فردا ماک دارم و میدونم که خوب نمیدم :)))
هفته دیگه سفر تو راهه



اولین صبح اکباتان

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۲۶ خرداد ۰۲
  • ۰۹:۲۶
  • ۰ نظر
اساب کشی به اکباتان تقریبا تموم شد.
امرور صبح اینجا با صدای گنجشک ها بیدار شدم و واقعا دوستش دارم.
دوره جدیدی داره شروع میشه. براش اماده ام؟ اسون خواهد بود؟
نه. قظعا که نه.

ش.ش باعث میشه حس بهتری نسبت به خودم داشته باشم.
قصاوتم نمیکنه اگه تاریک و سرد و افسرده باشم.
با اون که هستم یادم میره چه شکست هایی خوردم.
با اون که هستم شجاع تر و کنجکاو تر و حریص تر به زندگی ام.

کاش زودتر صبح بشه

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۲۴ خرداد ۰۲
  • ۰۳:۵۹
  • ۱ نظر

شب‌هایی که صبح نمیشد فکر میکردم که تموم شده

شب‌های گریه و بی خوابی

تموم نشدن، هیچی تموم نشده

از صبح میخواستم گریه کنم و شرایطش نبود

نمی‌خواستم جلو مامان بزنم زیر گریه

شب اما دارم اشک میریزم

سقف و دیوارهای خونه تا نزدیکی قفسه سینه ام اومدن

به سختی نفس میکشم

یاد آخرین شب زنده موندن بابا می افتم

نفسم بالا نمیاد

سیاهی داره منو با خودش می‌کشه پایین و من کاری از دستم بر نمیاد

حتی کیبورد گوشی را تار میبینم

ثانیه به ثانیه دارم می‌شمرم که صبح بشه

که تموم بشه این اشک ها

که تموم بشه این سیاهی

هزاربار هم حصار بکشم انگار که سیاهی اونا را میبلعه

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۲۳ خرداد ۰۲
  • ۱۲:۵۰
  • ۰ نظر

یه لحظه حواست نیست و پرت میشی تو تاریکی

چنگ میزنی به هر سنگی که دستت میرسه

چنگ میزنی که سقوط نکنی، دلت نمیخواد دوباره صدای خورد شدن استخون هات را بشنوی


هی مراقبت میکنی که از لبه پرتگاه فاصله بگیری اما یهو زیر پات خالی میشه و سقوط میکنی


دلم تنگ شده بابا برات و دستم هیچ جوره بهت نمیرسه

با تو دریا را دنیا را به آتش می کِشانم

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۱۱ خرداد ۰۲
  • ۲۲:۱۷
  • ۰ نظر

شده یک صفحه سفید را نگاه کنی و تصور کنی که جزئیات نهایی تصویر نهایی چی خواهد بود؟

من این چند روز به یه خونه خالی نگاه کردم و خنده ها و خوشی هاش را با جزئیات خونه اش را تصور کردم

پهن شدن افتاب تا سرامیک سوم

گوشه مناسب گلدون ها

جای مبل 

بوی غذا 

پخش شدن صدای موزیک

گپ های تو بالکن و چایی

جای کتاب ها

جای لباس ها

هر بار کلید انداختن و خسته اومدن توش

هربار کلید انداختن و رفتن صبح ها


من همه این تصویرها را به چشمم دیدم تو این خونه خالی

با تو کف زمین خالی خونه دراز کشیده بودیم و هم را نگاه میکردیم

و من برای هزار و چندمین بار دوستت داشتم.


با تو از شب هایِ تنهاییبی تابی گذشتمدر نگاهت خانه کردماشک ها را شُستم
با تو دریا رادنیا را به آتش می کِشانمبا تو حوا راحوا را به آدم می رسانم

https://open.spotify.com/track/0bbVw1gATRcozM8kipyrld?si=64cc3603c413415f

چون مایهٔ خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۶ خرداد ۰۲
  • ۱۳:۵۹
  • ۰ نظر

من ادم قدردانی نیستم

من ادم خوبی نیستم

این تقریبا یک ماه پر استرس و پیش بینی نشده گذشت

ولی ته دلم خوشه

ولی ته دلم پر از ارزوهای ریز و درشته

با همه وجودم دارم تلاش میکنم که یکی یکی برسم بهشون

و یکی یکی داره حل میشه

مشکلات دارن پیش میان ولی چیزی گره نمیشه

و اره هنوز هم شعر میخونم عزیزم:


دیده دریا کُنَم و صبر به صحرا فِکَنَم


وَاندر این کار دلِ خویش به دریا فِکَنَم


از دلِ تنگِ گنهکار برآرم آهی


کآتش اندر گُنَهِ آدم و حوا فکنم


مایهٔ خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست


می‌کنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم


بِگُشا بندِ قَبا ای مَهِ خورشید کُلاه


تا چو زلفت سَرِ سودا زده در پا فکنم


خورده‌ام تیرِ فلک، باده بده تا سرمست


عُقده در بندِ کَمرتَرکشِ جوزا فکنم


جرعهٔ جام بر این تختِ روان افشانم


غُلغُلِ چنگ در این گنبدِ مینا فکنم


حافظا تکیه بر ایّام چو سهو است و خطا


من چرا عِشرتِ امروز به فردا فکنم

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب