روزهایی که کمتر نوشتم نه که چیزی برای نوشتن نداشته باشد بلکه بیشتر اینگونه بود بیش از اندازه غرق در گذراندنش بودم. 

امروز بی نهایت زیبا بود.

این هفته بی نهایت زیبا بود.

لذت ارکستر سمفونیک رفتن با یار، لذت پیتزا و ماهی خوشمزه.

لذت تماشای سریال و فیلم با یار

لذت صحبت های طولانی

این روزها ولی با اینکه خوب میگذره یه اضطرابی هم اما همراهش هست.

اضطراب رسیدن به امتحان ها

اضطراب استاد جدید پیدا کردن

اضطراب شانس اوردن و جور شدن خیلی از چیزها باهم

اما میدنیم که تموم میشه. روزهای سخت نموندن و رفتن. این اضطراب ها هم تموم میشه و میرن


از شرکت جدید راضی ام اما بعضی موقع ها کله ام خراب میشه که به نظرم یعنی باید صبر را بیشتر یاد بگیرم.


این دو هفته شاید یه کم بیشتر سحت بگذره ولی بازم به نظرم خوش میگذره.