حرف زدن از موقعیتی که تو ضعف هستی واقعا مثل راه رفتن روی لبه دره میمونه، هیچ ایده ای نداری که کی ممکنه زیر پات خالی بشه، مثل سگ ترسیدی ولی ادامه میدی چون باید بگذری از لبه دره، چون اونور دره کلی منظره هست که میخوای یه دل سیر نگاهش کنی.
من اما آروم و با حوصله تر رد شدم، هنوز هم دارم رد میشم هنوز هم منتظرم که زیر پام خالی بشه ولی قسمت سختش را تا حدودی رد کردم.


از 1ام اردیبهشت تا 8 ام اردیبهشت مثل جهنم گذشت. هرورز دکتر و آزمایش و بحث و کار. همه چی با سرعت دیوانه واری به سمت بدتر بودن پیش میرفت. 

الان شرایط پایداره و ای کاش بمونه.

چهارشنبه هفته پیش یه داون تایم سراسری داشتیم و من هیچ ایده ای نداشتم باید چیکار کنم و هی همه جا منشن میشدم. هندلش کردیم. آنبوردینگ بسیار زیبایی شد برام. همون شب یه چیزی اتفاق افتاد با ش.ش یه سرور دیسکورد زدیم و تو همون گیر و دار داون تایم داشتیم در مورد همه چی تو چنل ها و ترد های مختلف دیسکورد چت میکردیم. شب عجیبی بود. من هنوز مستقیم پیشنهاد نداده بودم ولی حدس میزنم اون پلی لیست اسپاتیفای که میدونستم فالو میکنه، 3 تا اهنگی که گذاشته بودم را شنیده بود. بعد از اینکه پلی لیست را دیده بود، 3 تا آهنگ روش اد کرده بودم که لیریکس بوج بوجی و احساسی داشت. خلاصه که بامداد 8 اردیبهشت عجیب گذشت.


در عرض این 15 روزی که حال مامان بد شد و اومدم اصفهان، 2.5 کیلو لاغر شدم. روتین خواب تقریبا ندارم و هفته اول هر غذایی میخوردم بالا میاوردم. سخت گذشت ولی گذشت.

مامان بهترن

توی تیم نقش پررنگ و خوبی دارم

با ش.ش تقریبا درمورد همه چی حرف میزنیم وخوش میگذره

خورشید داره از زیر ابر بیرون میاد و من به روزهای روشن امیدوارم