درستایشvendetta

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۲۳ خرداد ۹۵
  • ۰۴:۳۹
  • ۰ نظر
یه عمری از بچگی همه ✌اینجوری گرفتن تو عکسا منم عین میمونا #هی از اینا گرفتم تو عکسا .(البته بماند که یه جورای دیگم گرفتن منم بچه بودم خر بودم شتر بودم منم گرفتم بعد بزرگ شدم فهمیدم عجب شتری بودم😁😑بچه بودم خو😅) خلاصه #هی تو همه عکسا ✌اینجوری گرفتم و بعد تر ها فهمیدم این vاول victory بعد فهمیدم victoryیعنی پیروزی بعد سوال شده بود برام خو ما که فارسی حرف میزنیم باید پ را با دستامون بگیریم بعد طی دو روز و دو شب تلاش نافرجام نشد که با دستم پ درست کنم(البته تو همون برهه زمانی سوال برام شده بود که چرا استقلال نه و چرا پیروزی؟؟) و قیدشو زدم و  گفتم همین✌میگیرم . ولی حالا اگه ✌میگیرم اول دوتا کلمه است vendetta و victory.
پیام اخلاقی:به کودکان خود بیاموزیم که باغ وحش درونی خود را کنترل کنند
#✌

غذاعه دیگه نمیفهمه

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۲۲ خرداد ۹۵
  • ۱۷:۴۲
  • ۰ نظر
گفت:تمومش کن
گفتم :ادم وقتی دل و دماغشو نداره .ینی حتی نمیتونه تمومش کنه
گفت:بالاخره که چی؟
گفتم: که هیچی... همه چی که نباید به ته برسه.اصن به ته برسه که چی .
گفت: ولی اگه تهش ته دیگ باشه چی؟
گفتم: خودت داری میگی اگه باشه.تازه اگه سوخته نباشه .تازه اگه برشته شده باشه.. خلاصه که اگه سیب زمینی ها درست تو زمان و مکان درست باشند اگه...
گفت: فلسفه بافی نکن .غیر من و تو هیشکی اینجا نیست . اونقدی شهامت داشته باش و اعتراف کن که از تموم کردنش میترسی.
گفتم:برو بابا . اگه از ترس بود که راه حلش معلوم بود. صاف میزدم تو دل ماجرا .بدبختی اینجاست که حتی انگیزه از سرانجامش ترسیدن هم ندارم .ترس مال وقتیه که چجوری بودن تهش برام مهم باشه که از بدبودنش بترسم ولی دقیقا نکته همینجاست که من اصن حسی به تهش ندارم برا همینه که اینجام.برا همینه که وایسادم تا ببینم چی میخواد بشه
گفت: هوووو چته...یه نفس بکش بینش..یه بند داره دری وری میبافه ... تو مشکلت اینه زیادی میبافی..ینی انقد بافتی و بافتی که مخت تاب برداشته..تابیده بهم
گفتم: الان داری راه حل میدی خیر سرت؟
گفت: نه .دارم قربون صدقه ات میره از بس نابغه ای
گفتم : انتخابم فعلا همینه و با تقریب خوبی میتونم بگم این خط ,نقطه سرِخط ندارد تا وقتی که اصلا بروم صفحه ی بعد...
گفت: به درک ... به درک که نسل احمق ها هنوز منقرض نشده... اصن به درک که تمومش نمیکنی
(تموم کردنه قابلمه را میگفت...)
گفتم: اره شاید من یه احمقم که برا تموم کردن یا نکردن یه قابلمه غذا این همه فلسفه میبافم

#از سری مکالمات من با غذام
#با ته دیگ مهربان باشیم
#افطار زیاد نخوریم
نتیجه اخلاقی: هیچوقت با غذاتون دردودل نکنید ...اون یه بی شعوره که فوقش 8ساعت با شما میمونه و بعد شما را به یه مقصد "گلاب به روتون " میفروشه.

من هنوز اما ابراهیم درونم را نیافتم اما هزران اسماعیل در قربانگاه دارم

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۲۱ خرداد ۹۵
  • ۲۱:۵۵
  • ۰ نظر

اتشیه روزایی هستن که ابراهیم وار زندگی میاد تا زندگیش کنم/کنیم. اول صبح فک میکنم که من ابراهیم نبودم پس این اتشی که بر من گلستان شده حکمتش چیه. فلسفه زندگی ابراهیم پیچیده ی ساده ای است.سهل ممتنع ... من اسماعیلی قربانی نکردم من شاید اندکی فقط بت شکستم اما.. اما اتشی که این روزها بر من گلستان شده بعید میدانم نتیجه ی بت شکنی باشد .شاید بت جدید است شاید... از بت شکستن تا اسماعیل ذبح کردن راهی است به درازای عمر ابراهیم ... مکه نرفتم .حج بجا نیاوردم. اما رمی جمرات را از برم .اما طواف را بارها و بارها دور کعبه ام رفتم. من قربانی ام را اما هنوز به قتلگاه نبردم.سخت است. تو که خودت شاهدی که سخت است . زمان و مکان درستی در راه است

عکس از من/ چهارشنبه سوری 94

امتحانی که در مودش نباشم خر عست

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۲۱ خرداد ۹۵
  • ۲۱:۰۷
  • ۰ نظر

خر

تنهایی عجب کمالی میاره

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۲۱ خرداد ۹۵
  • ۰۸:۲۰
  • ۰ نظر
از گروه وسیعی از هم کلاسی های دانشگاه اعلام برائت کردم . از گروه وسیعی از فامیل اعلام برائت کردم از گروه وسیعی از ادم های اطرافم اعلام برائت کردم و این ینی من افراد خیلی خیلی کمی را تو شعاع همزیستی خودم نگه. داشتم . این خوب نیست . این درداوره که من تو این اجتماع دارم له میشم . اما یه جاهایی پیشرفت های بزرگی داشتم من دیگه فرق کپی و اصل را تشخیص میدم من دیگه فرق ظاهرو باطن و تشخیص میدم.

چیزهایی که جا میذاریم

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱۹ خرداد ۹۵
  • ۱۳:۵۶
  • ۰ نظر

کلاریه مَثل معروفی هست که میگه "هیچی جز رده پاتون را تو طبیعت جا نذارید" ولی مگه میشه اخه هوش و حواستو کنار چشمه جا نذاری؟ مگه میشه ؟ اصن یه تیکه از روحتو جا میذاری و میای . برمیگردی و همه خستگی هاتو به شهر میاری و باز در طلب اون تیکه که جا گذاشتی دوباره راهی میشی که شاید پیداش کنی اما بیشتر خودتو جا میذاری و برمیگردی . به نظرم این یه سیکله معیوبه ولی میدونی خیلی دوست داشتنیه.

عکس از من | بازگشت از کلار

مسخره بازی های بی پایان

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱۹ خرداد ۹۵
  • ۱۳:۴۹
  • ۰ نظر
مثلا ادم یک وقت هایی حق دارد که وسط این همه برو و بیایی که برای خودش درست کرده خودش را سفت بقل بگیرد و های های برای هیچی گریه کند .اصلا هم دلیل نمیخواهد ها.اصن همینجور الکی و همینقدر مسخره.مسخره تر از ان که کل چیزی که من و شما از زندگی به آن برچسب احساسات میزنیم بالا و پایین شدن یک سری ترکیب شیمیایی مسخره است که حتی بسته به نوع غذا هم بالا و پایین می شوند و این ینی کل ان جیزی که ما از این هستی میفهمیم خیلی خیلی مسخره تر از ان است که بتوان به ان استناد کرد .ان جیز که در من تنفرمی انگیزد در شما موجب علاقه است و این ینی تمام چیزی که ما از هم میفهمیم سو تفاهم های مسخره ای است و حتی ما برسر چیز های مسخره جنگ و کشتار به راه می اندازیم و بر سر جیز هایمسسخره تر صلح میکنیم که همیشه خدا جنگ بین دولیت ها بوده و نه ملت ها . که صلح هم از پی نفع دولت ها بوده و نه ملت ها....  و جدی گرفتن همه اینها خیلی خیلی مسخره تر است اینکه ادم حالا هی برود برای خودش برو و بیا راه بیاندازد که هی یادش برود که این زندگی بازیچه ای بیش نیست . این است که ادم باید هر چندوقت یک بار دست از همه این مسخره بازی ها بکشد و یادش نرود که غرق در این بازی ها نشود که یک وقت های ادم با مفاتیح و قران همیشگی اش خلوت کند بعد کسی را هم در این خلوت راه ندهد که تنهای تنها میتوان به عظمت ان همیشه تنها پی برد که میشود یک فنجان چای هم بریزی که با اوخلوت داشته باشی انجور که میخواهی... که بخواهی چنددقیقه او فقط خدای دل مشغولی های کوچک تو باشد که های های بزنی زیر گریه از این همه دشمنی و کینه ونفرت و جنگ که بردار در برابر برادر میجنگد.که دلت گرفته باشد و مسخره بازی تمامی نداشته باشد

18خرداد1395

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۱۸ خرداد ۹۵
  • ۲۱:۱۵
  • ۰ نظر

امتحان ماشین 1 را با اقتدار هرچه تمام تر گند زدم رفت و خب فدا سرم . امتحانه دیگه بدرد گندزدن فقط میخوره. اصن ادم امتحانو گند نزنه چیو گند بزنه.والاااا..  امروزم تحویل تمرینش بودیم که رفتیم از زیر در اتاق انداختیم تو و اومدیم 😂😂😂 خلاصه که خوب ندادم ولی فک کنم پاس بشم ایشالا.  ماه رمضون شروع شده امروز و خیلی ناگهانی سحر تصمیم گرفتم که این یک ماه فیلم نبینم کلا. چون کلا این مدلی بودم این چندوقته که به محض گیر اوردن یه دو ساعت وقت خالی میشستم پا فیلم و حالا تصمیم گرفتم که این یک ماه بیشتر این وقتو بذارم ذو کتاب خوندن. درواقع دیدم نصفیش که دارم امتحان میدم قاعدتا باید با کتاب بگذرونم اون نصفی هم میذارم رو کتاب های نخنونده ای که تو قفسه دارم. پیش بریم ببینیم چی میشه. دیگه اینکه طی یه اقدام 5دقیقه ای که کل فرایند فک کردن و تصمیم گیریش و اجراش همین 5دقیقه طول کشید. اکانت اینستاگرامو حذف کردم و هی حالا راه به راه میان میگن کجا رفتی و خب به شما که کجا رفتم . چقد ادم نمیتونه ارامش روانی داشته باشه چقد همه چی تعریفش فرق کرده همین دیگه. الان افطار کردم همین چرت و پرتا را میتونم بگم. اهان یه چیز دیگه یه زمانی بود بعد اهنگ سنتوری من شروع کردم به چاوشی گوش دادن و یه ملتی اومدن مسخره کردن اه بابا اینا چیه گوش میدی طرف اصن صدا نداره که خیلی بده که و فلان گذشت تا اهنگ های شهرزاد با صدای چاوشی اومد بیرون و اوووو یه موجی راه افتاد چاوشی و کجایی و افسار و چقد چاوشی خوبه و فلان به نظر من بهترین البوم چاوشی من خود ان سیزدهم بود و پاروی بی قایق . حالا اما البوم جدید داده حالا اما چون همه دارن لینک اهنگشو میدن و تعریف میکنن من به همون میزان رغبت نمیکنم که گوش کنم (بخرم و گوش کنم) این البوم جدیدو . از یه چیزی که مد بشه از یه جیزی که موج بشه از اینا فراری ام . 

15خرداد1395

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۱۵ خرداد ۹۵
  • ۱۹:۱۵
  • ۰ نظر
هنوز 10 صفحه از این حزوه مانده قرار بود دیشب تمام شود و وا امرزو کش امده. شاید واقعا دیشب تا الان کش امده :) به هر حال مثال های گتاب و تمرین ها مانده اند :) وقت زیاد است باباجون;) امزوز محمدعلی درگذشت:-( محمد علی سراغاز علاقه من بود به بوکس . محمد علی قهرمان نوجوانی هایم بود . یک لحظه که خبر را خواندم احساس کردم چقدر پیر شدم . چقدر از ان دوران گذشته است چقدر پخته تر شدم نه که حالا بگویم تحفه ای شده ام هاااا نه ولی چه فاصله ای است این سال ها . زپان است دیگر درو میکند و میرود . میتراشد انگار ادمی را ... بروم بروم که جزوه هنوز مانده است :))
پ.ن: یهو هم خیلی بی اعصابانه میزنم اکانت اینستاگرام( که تازگی ها خیلی بیخودی گرام شده است . باز قبلنا پیج چندتا عکاس حرفه ای و اینا را دنبال میکردم خوب بود التن از اونام خسته شدم) را حذف میکنم. یک موجی یهو در عرض دو ساعت راه میافتد و جوگیری همانا و اظهار نظرها همان . خلاصه عطایش را به لقایش فروختیم دوزار و رفت . وبلاگ من دردانه مان شده است فعلا . تو فکر قالبم که خودم براش بنویسم . ایشالا😎

14خرداد1395

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۱۴ خرداد ۹۵
  • ۱۹:۵۵
  • ۰ نظر
تنها دلیلی که درس خوندم دارم میخونم و احتمالا طی دو سال اینده خواهم خواند(برا بعدش هنوز تصمیم قطعی نگرفتم شاید اول یکم کار کردم پول جمع کردم بعد به فکر ارشد افتادم شاید) اینه که میخوام بدونم حقیقت چیه . یه پستی اون اولا با عنوان" حقیقت و واقعیت دو کهکشان ببه فاصله میلیاردها سال نوری" گذاشته بودم که الان حسش نیس لینکشو بدم ولی تا حدودی سعی کزدم فرق واقعیت و حقیقت را از نگاه خودم بگم . به نظرم علم تنها پاسخی که میشه به سوال " حقیقت کجاست؟"داد . و من این جزوه ها این کتابا را میخونم که شاید یه روزی بفهمم حقیقت کجاست . خب صد البته که تا اون روز باید زنده هم بمونم پس از این کاغذ ها میخوام که ادم بزرگا بش میگن پول و براش دست به پست ترین کارها که نمیزنند واین به نظرم خیلی مسخره است که بشر یه چیزی را اختراع کرده بعد حالا نصف جنگ ها و جنایات سر همینه نصف دیگشم سر قدرته. به نظرم ادمایی که دکتری میخونن و پرفسورن و کلا دارن علمو توسعه میدن باید یکم فک کنن ببینن کدوم وری دارن میرن که علمو در اختیار کیا میذارن که بعد همین علم نشه ابزار قدرت که در ظاهر میگن ما داریم علمی را توسعه میدیم که به کیفیت زندگی بشر کمک کنه ولی بعد یه نگاه به سر و ته ماجرا میندازیم میبینم شده ابزار قدرت و کشتار . این یحور عذاب وجدان علمیه که باید باشه به تظر من حداقل .
1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب