- مهسا ماکارونی فر
- سه شنبه ۲۷ فروردين ۹۸
- ۱۲:۲۳
- ۰ نظر
ای جان و جهان، تو را ز جان میطلبم
سرگشته تو را گرد جهان میطلبم
تو در دل من نشستهای فارغ و من
از تو ز جهانیان نشان میطلبم
ای جان و جهان، تو را ز جان میطلبم
سرگشته تو را گرد جهان میطلبم
تو در دل من نشستهای فارغ و من
از تو ز جهانیان نشان میطلبم
میدونی چه چیز ایمان برام قشنگه؟
اینکه تو میتونی هر لحظه از اون ترسی که ابراهیم برای قربانی کردن اسماعیل داشت، را حس کنی.
به نظر من ترس و شک ستون ایمانه. تو نمیتونی بدون ستون، کاخ بسازی!
اینکه «انسان در اوج تمنا، نمیخواهد.» جادوییه.
اینکه حسین، زنده بودن را آلوده به پذیرش ظلم نمیخواد؛ همین برام شگفت انگیزه.
اینکه تمام قامت بایستی و بگی: ببینید قوانین من برای این بازی، قرار نیست به کسی آسیب برسونه، پس من اونجوری بازی میکنم که خودم میگم. دست از تحمیل قوانین خودتون به من بردارید.
بازی من، قانون من.
تاس را یه نفر دیگه میریزه ولی باور کن اگر یه بازیکن حرفهای ببازه، هیچوقت نمیگه تاس بد اومد. اون میدونه که خوب بازی کردن هیچ ربطی به تاس نداره.
و مگه همه چیز، چیزی جز یه بازی پیچیده است؟
مسأله این نیست که اساساً تو آدم باهوشی هستی یا نیستی، مسأله اینه که تو الان باید آدم باهوشی باشی! میفهمی مهسا؟ بهتره این موضوع را خوب بفهمی.
یه وقتایی دلم میخواد ناپدید بشم، هیشکی منو نبینه
هیشکی سراغم را نگیره
هیشکی نخواد که من باشم
من بمونم و یه سفیدی مطلق
بعد بشینیم یه گوشه به همه چی فکر کنم
فکر کنم که چرا از تو سیاهچاله نور بیرون نمیاد
چرا همستر بچه اش را میخوره
چرا پانداها یهو تصمیم گرفتن منقرض بشن
چرا دلفین ها انقدر شاد به نظر میان
به همه اینا فک کنم و هیشکی نیاد بپره وسط این اقیانوس از همهمه و بخواد در مورد مسائل مهم زندگی عشقی و کاریش حرف بزنه
هیشکی نیاد در مورد بی مهری هایی که دیده اَندَک ناله(!) کنه
هیشکی نیاد از تجربه مهیج ارائه مقاله اش بگه
میدونی به نظرم هرکسی باید بین گزینه عوضی بودن و فقط به خودت فکر کردن و گزینه مهربون بودن و گوش شنوا بودن، حداقل یه وقتایی اولی را انتخاب کنه و در موردش نخواد به کسی توضیح بده.
هیچ جا و هیچکس و هیچ چیز در هیچ کنج دنیا انتظارت را نمی کشد
تنها کرم ها برای هرچه سریعتر مردنت آرزو میکنند
تو در هر نفس تنهایی ، تنها زاده شدی و تنها خواهی مرد
پس بیا و تا آخرین نفس شجاعانه بجنگ
نه برای اینکه مرثیه ای شگفت برایت بخوانند یا تجسمی برنزین از تو بر سر میدان بگذارند
فقط برای اینکه تو شجاعانه جنگیدن را به خودت بدهکاری.
تسبیح برداری و عبا به سر بگیری و ذکر«never give up» بگی!
حسین قلی خنده لبها کجاست؟ خنده دل نمیخوام.
این جمله معروفه هست که میگه:
Good things take time
به نظرم این چرته! واقعا چرته!
چرا؟
چون عمق مطلب را بیان نکرده.
چیزهای خوب، جونت را بالا میارن تا اتفاق بیوفتن.
و حالا حدس بزن چی؟
اون چیزها حتی ممکنه خوب هم نباشن بلکه چیزهای معمولی و سادهای باشند ولی
بازم جونت را بالا میارن تا اتفاق بیوفتن.
-چنین گفت مهسا-
احسان: یه چیزی بهت بگم مامان، آدم بمیره بهتر از اینه که خل باشه ولی فک کنه سالمه.
-اینجا بدون من-
«کبریت زدم، تو برای این روشنی محدود گریستی»
همینه، تهش همینه، زورمون را میزنیم شاید بشه اصطکاک بین گوگرد سر چوب کبریت و جعبه کبریت به حد کافی برسه و بشه که یه روشنی کوچک تو دل تاریکی درست کنی، که بشه امیدت برای روشن و درخشان شدن همه جا اما نمیشه چوب کبریت تموم میشه و دوباره و دوباره و دوباره...
یه روزی یا نور همه جا را میگیره یا کبریتهات تموم میشه.
موضوع این نیست که تو نمیترسی از اینکه زمین بخوری و هزار تیکه بشی و شکست بخوری، موضوع اینجاست که تو میترسی خیلی هم میترسی ولی بالاخره انجامش میدی؛ چون تو قویتر از ترسهات هستی؛ چون تو خالق ترسی و اگرچه خالق بر مخلوق عشق میورزد ولی خالق بر مخلوق برتری ذاتی دارد.