مرکزگرایی افراطی

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۱۶ تیر ۹۸
  • ۱۷:۴۸
  • ۰ نظر

" توی همه سال‌های این قرن جدید، حتی بعد از انقلاب، دولت مرکزی و فرهنگ مرکزگرا چیزی بوده‌اند شبیه همان فرانسه و انگلیس و عثمانی. دعوا سر اختلاف مذهبی نیست، هیچ وقت هم نبوده. همه‌مان چه به برادری و وحدت اسلامی و امت واحده معتقد باشیم و چه به تساهل دینی مدرن، می‌دانیم که باید به چیزی که دیگران به آن باور دارند، احترام بگذاریم، اما به چیزی که دیگران هستند، به مدل زندگی‌شان، به ته‌لهجه‌ای که تهرانی نیست، به لباسی که بلوجین و تی‌شرت نیست، به صورتی که آفتاب خورده و تئاتر نرفته و مترو سوار نشده هم بلدیم احترام بگذاریم؟  "

قسمتی از متن یاسین کیانی با نام <کوچه پشتی> در سایت انتشارات اطراف

لینک

ای کاش ادمی ...

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۵ تیر ۹۸
  • ۱۲:۴۷
  • ۱ نظر

دیشب را پای صحبت دوست نزدیکی بودم که داشت تمام زندگانی اش را میکرد دو چمدان تا برود. تا به حال این گونه غمگین ندیده بودمش. میگفت : مهسا کاش نمیرفتم، کاش می ماندم، اما نه خوب است که  نمی مانم. 

نه دلش به رفتن بود ونه دلش به ماندن. چه میتوانستم بگویم؟ هیچ. تا صبح فکر کردم که در این روزها چه به اوبگویم ؟ باز هم هیچ. احتمالا احوالاتمان تا یک ماه دیگر همین است؛ به یکدیگر نگاه کنیم، هیچ نگوییم و قلب هایمان مچاله شود.

گوزله منی

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۲ تیر ۹۸
  • ۲۰:۵۱
  • ۰ نظر

سفرمان از مریان یکی از ییلاقات تالش شروع میشد و به دران یکی دیگر از ییلاقات تالش ختم میشد. سفر جالبی بود از این نظر که انتظار سرمای به این شدت را نداشتم، انتظار شب را تا صبح از ترس حمله گرگ بیدار ماندن و حواس خودمان را با منچ بازی کردن، پرت کردن نداشتم. انتظار آن دو قطره اشکی که شب در راه طی مسیر ریختم را نداشتم؛ اما هربار همیین غافلگیری ها برایم جذاب است و باعث میشود بیشتر و بیشتر به این سبک سفر کردن ادامه دهم. ساکت تر از قبل شده ام، در بحث های گروهی کمتر نظر میدهم و خیلی بحث نمیکنم و این خیلی خوب نیست باید بیشتر هم صحبت خوب پیدا کنم و تمرین صحبت کردنم را بیشتر کنم.

نقطه تعادل

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۲۹ خرداد ۹۸
  • ۰۹:۰۴
  • ۰ نظر
ذات رفتن دلهره آوره است؛ مضاف برآن مقصدت هم معلوم نباشد. صبح برمیخیزی بی هیچ برنامه ای، شب خودت را درحال میابی که مشغول کوله بستن هستی، برای رفتن، برای جاری شدن. سر به سنگ زدن هایم بیشتر شده است، مقصدهایم نامعلوم تر. فردا را نمیدانم چشم هایم چه منظره ای میبیند شاید یک دشت شاید یک مه شاید هم یک دره. هر روز در رفتن زندگی کردن اما کار من نیست من نمیتوانم هر روز جاری شوم. برای جاری شدن باید بین مبدا و مقصد اختلاف پتانسیل برقرار باشد پس سکون هم جزئی از بازی است. زندگی در سکون را هم باید بیاموزم. زندگی در رفتن را کم و بیش اموخته ام. باید جوری میان این دو قطبی سکون و رفتن مدام در کشاکش باشم که اخر در جایی بین این دو نقطه تعادل را بیابم. 
در راه تالش به مقصد ناکجا اباد

خامی

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۲۶ خرداد ۹۸
  • ۱۹:۲۶
  • ۰ نظر
حقیقتا وقتش رسیده که در همه ابعاد زندگیم خامی به خرج ندم. مثلا دیگه حداکثر تو 2 یا 3 بعد اشکالی نداره ولی دیگه نه همش مهسا جون!

توروالدز با طعم نایکی

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۱۹ خرداد ۹۸
  • ۰۸:۰۹
  • ۰ نظر
به نظرم میرسه که شعار نایکی یه چیزی کم داره و اگه بخوایم یه ذره از منش لینوس توروالدز قاتیش کنیم در اصل باید این باشه: 


JUST DO IT, FOR FUN 

پ.ن: 13و 13 و...

تاریخ با حسرت هایم نشانه گذاری شده است

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱۵ خرداد ۹۸
  • ۲۲:۰۹
  • ۰ نظر
برای هیچ چیز این 5 ماه حسرت نخواهم خورد الا کنسرت بندرعباس داماهی که 23 خرداد است و من 24 خرداد باید در اصفهان باشم.
به هرحال یکی از غصه نمردن، یکی از درد بی دردی !

والدین

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۵ خرداد ۹۸
  • ۱۲:۰۶
  • ۰ نظر

Noah: I just want to say one more thing.

Being a parent is hard, and I know we haven't done it perfectly, but...

I learned from my parents' mistakes, and your mother learned from hers, just as you'll learn from our mistakes and be better with your children... until... someone, someday, many years from now, finally... has a perfect childhood.

10 the affair-season 3-episode

قرصی چیزی برای درمانش نیست؟

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱ خرداد ۹۸
  • ۲۳:۰۲
  • ۰ نظر

واریانس فکری بالا یعنی اینکه موزیک پلیرت را باز کنی، اپرای عروسکی دیدار شمس و مولانا اون قسمت که مغول ها حمله کردن به ایران را پلی کنی و بعد وقتی تموم شد با دست خودت بری cloudy now از بلک فیلد را پلی کنی.

شافل پلی نه هاااا با دست خودت از همایون شجریان بری استیون ویلسون. 

توقعت زیاده

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۳۰ ارديبهشت ۹۸
  • ۰۰:۴۱
  • ۰ نظر

احساس میکنم در همه ابعاد زندگیم «آفتابه، لگن هفت دست/ شام و ناهار هیچی» را به تجلی رسوندم.

حالا نه اینکه از این به بعد برنامه بخواد عوض بشه، نه، بذار تا تهش بریم ببینیم که چی میشه.

پ.ن: «توقعت زیاده» نام آهنگی است از گروه ولشدگان که همچین بی ربط هم نیست به احوال.

پ.ن2: 10میلی گرم ریتالین برای 4 ساعت غرق شدن در مباحثی از macroeconomics

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب