از برون سرگشته می نمایم و از درون به سکون سنگ

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۲۰ اسفند ۹۵
  • ۱۸:۳۰
  • ۰ نظر

ادم یه وقتایی فکر میکنه به خودش به دنیاش بعد نگاه میکنه (به قول جولیک مینگرد:))به دنیای بقیه و هی فک میکنه الکی . هی نگا میکنه هی فک میکنه هی نگا میکنه هی فک میکنه بعد یهویی پا میشه راه میره بعد سرعت میگیره بعد میدوه بعد با تمام وجودش فقط میدوه . یه قسمتی از فارست گامپ هست که برای چندین روز فارست فقط میدوه همونجوری. بعد یهو وایمیسه میخنده و میره خونه یه لیوان چایی میخوره و جبر خطی میخونه. 

الان اگه بخوایم این روند را مدل کنیم با این درصد پراکندگی به یه تابع درجه 10 میرسیم اما اگه از من بپرسی میگم این فقط یه خط ساده است و رابطه 100%خطیه . به قول دکتر الف. الف(استاد کنترل فرایند این ترم :) که over design یکی از بدترین چاله هایی که تو مهندسی نباید گرفتارش شد.



خیلی پیچیده تر از یه ساده ی معمولیه

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۱۴ اسفند ۹۵
  • ۲۳:۱۴
  • ۰ نظر

توالی اتفاقات یه چیزی تصادفی تر و مسخره تر از یه ظاهرِتصادفیِ ساده است.

امروز زود بیدار شدم اما آب جوش نبود. چایی نبود. دیر راه افتادم فک کردم سرویس دانشگاه راه افتاده و رفته برای همین تو ایستگاه اتوبوس منتظر اوتوبوس درواز تهران بودم . رسیدم و داشتم بدو بدو میرفتم که به اتوبوس دانشگاه برسم و سر راه حدود 2تا بسته 50 کیلویی را برای یه حاج خانمی جابجا کردم. حاج خانم به گمونم لر بود و هرچی میگفت من یه لبخند میزدم و نمیفهمیدم قرار شد تاکسی بگیرم براش اخ که این جماعت راننده تاکسی تا میفهمن غریبی تو شهر یادشون میوفته نرخ بالا بگن و پول مازارتی که همیشه ارزو داشتنو از مسافر بدبخت بگیرن. دخترش زنگ زد گفتم مادر بده من صحبت کنم بگم کجایی. ادرس دادم قرار شد خودشون بیان دنبالش خدافظی کردم و اومدم بازم پشت سرم داشت به لری یه چیزی میگفت من که نفهمیدم چی گفت . 

مسخره است دیگه ,من میتونستم با اختلاف 1دقیقه به سرویس برسم و اصلا مسیرم اونوری نمی افتاد ولی...

شب هزارویکم

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۱۴ اسفند ۹۵
  • ۲۳:۱۲
  • ۰ نظر

میرخان:عقلای ما دروغ می گفتند. تو خردمندی. تو از این کتاب زندگی آموختی. چرا بگویم نه؟ این همان دمِ شهرزاد است که قصه میگفت!و تمام این مدت همانم که بودم. مردی که از عقلا می گوید و نه از عقل خودش.

"شب هزار و یکم" نام دومین نمایشنامه ای است که از بهرام بیضایی میخوانم. 3روایت از 1001شب. خوندنش لذت بخش بود. اولین پرده جذاب تر از 2تای دیگر بود و تیغ انتقاد تندتری داشت. از ضحاک گفته بود . ضحاک روایت تقریبا همه ی سردمدارهای حکومت ها بوده. ضحاک هایی که ماربردوش مغز جوان های پاک را میخوردند.

بیضایی توی مجلس ضربت زنی هم انتقاد خوبی کرده بود به بت پرستی به بت سازی . یه چیزی اگه خوبه اونقدررر میبریپش بالا و بت میسازیم ازش که اونموقع ابراهیمی باید ظهور کنه و بت بشکنه. 

کنترلی بنگریم جهان را

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۲ اسفند ۹۵
  • ۱۸:۵۷
  • ۰ نظر

درد اینجاست که درد را نمیشود به هیچ کس حالی کرد!

محمود دولت ابادی/کلیدر

جالبه دیگه . یه جاهایی تو زندگی باید درد بکشی رنج تحمل کنی . اینا همه فرآیندهایی هستن که تنهایی باید طی کنی. سیستم فقط یه ورودی میگیره . دسته جمعی نمیشه غصه خورد . نمیشه یه کاروان راه بندازی که دقیقا تو یه زمان و مکان همون قدری رنج بکشن و درد بکشن که خودت داری میکشی . اگه بپذیری که تنهایی تو این مرحله اونوقت توقعی از کسی نداری . این یعنی پاسخ سیستم میشه فارغ از اغتشاش و این صدپله تحلیل سیستم را آسونتر میکنه . جالبه دیگه

عکس ازمن/مسجد امام در میدان نقش جهان ولی این نما از پشت مسجده. در کوچه ای به نام کوچه نظام .

ازوقتی یادم میاد این مسجد و عالی قاپو در حال بازسازی بودن و هستن . نمیدونم چرا یه پروژه عمرانی وقتی تو اصفهان کلید میخوره دیگه تموم نمیشه :/

مرگ در میزند

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۱۹ بهمن ۹۵
  • ۲۱:۰۲
  • ۰ نظر

عنوان از یکی از نمایشنامه های وودی الن است . 

تو مراسم خاکسپاری ادما برای تنهایی خودشون گریه میکنند و غصه میخورن . مرگ فقط و فقط یه زنگه که به صدا درمیاد که یاداوری کنه ماها همه تنهاییم فقط نمیخوایم باورش کنیم برا همین غصه میخوریم. 

20:30دقیقه بود با زنگ یک تلفن پدر یکهو زانوهایش لرزید . پدر را با یک تلفن خبر دادند یتیم شده . 6 سال پیش شهریور هم مادر را با یک تلفن خبر دادند که یتیم شده . 

5شنبه قرار بود بروم مراسم هفتم مادر یکی از دوستانم . الان باید بروم مراسم خاکسپاری پدربزرگم . 

آمرزش و رحمت برای همه انهایی که درمیان مان نیستند ولی یادشان اندک رشته ای است که به آن چنگ میزنیم که تنها نباشیم.

فاتحه مع الصلوات...

پیمان نبستن خود کار مشکلی است

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۱۹ بهمن ۹۵
  • ۱۸:۵۵
  • ۰ نظر

شهرناز: پیمان شکستن با پیمان شکن , پایبندی به پیمان است ضحاک . این ندانستی؟

شب هزار ویکم/ نمایشنامه ای از بهرام بیضایی 

خوشبینی غیرواقعی در رده های بالا اخر کار دستمان میدهد

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۱۹ بهمن ۹۵
  • ۱۸:۵۳
  • ۰ نظر

کارگردان: تو نیمه خالی را میبینی من نیمه پر!

نویسنده:من نیمه ی پر را میبینم که به سرعت خالی میشه!

مجلس ضربت زدن/نمایشنامه ای از بهرام بیضایی

حتی حق وجود...

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۱۸ بهمن ۹۵
  • ۲۱:۳۶
  • ۱ نظر

اکثریت می آن تایید نگرش خودشونو ببینن. و نه اصلا نگرش مارا. و نه اصلا خیال میکنن نگرش دیگه ای وجود داره. یا حق وجود داره!

مجلس ضربت زنی/نمایشنامه ای از بهرام بیضایی

عدم سوء پیشینه

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۱۸ بهمن ۹۵
  • ۱۸:۴۴
  • ۰ نظر

هیچ محکومیتی بابت هیچی. البته معنیش این نیست که هیچ کاری نکردم . معنیش فقط اینه که اگه کاری میکنم. کارمو خیلی خوب میکنم و از زیر مجازاتش قسر در میرم.

مامورهای اعدام/نمایشنامه ای از مارتین مک دونا/ ترجمه بهرنگ رجبی

یه تافت بزنیم اصفهان همینجوری بمونه

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۱۴ بهمن ۹۵
  • ۱۶:۵۹
  • ۰ نظر

این روزها دوباره اصفهان همون اصفهان همیشگی شده . کنار رودخونه قدم زدنااا مرغ های سفیدی که مردم بهشون پفک میدن و پیاده روی های طولانی با رفیق هامون. حال و هوای عجیبیه . امروز 10کیلومتر پیاده روی کردیم و اصن گذر زمان حس نشد. عجیبه . عجیب.  

عکس از من|پل خواجو| نمیدونم چرا فقط سوراخ سوراخ شده:||


1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب