۴ مطلب با موضوع «برای بابا» ثبت شده است

سلام عزیزم من ادم خوبی نیستم. قهرمان نیستم. هیچ درخور زیبایی ات نیستم

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۱۶ آذر ۰۲
  • ۲۱:۰۸
  • ۲ نظر
دوشنبه شد یکسال که حضور فیزیکی پدرم را کنارم ندارم. 
یکشنبه اومدم پیش مامان و تا فردا صبح را پیش شون هستم. برای خودم اومدم. اومدم که تنها هیچ کدوم نباشیم این روزها را.
چند روز خیلی سختی بهم گذشت. تقریبا فکر کنم 2 بار از خونه بیرون رفتم، مابقی اوقات را یا داشتم کار میکردم یا با مامان و زهرا صحبت میکردیم و یا اپلیکیشن های کوفتی را پر میکردم.
سخت گذشت چون حس میکردم تو اپلای، تو کنار مادر و خواهرم بودن، تو کارم شکست خوردم.
امروز با ش.ش حرف زدیم و من فهمیدم تو اون بعد هم شکست خوردم.
تلفن را قطع کردم و 
گریستم...
برای ناکافی بودن و کامل نبودن خودم گریستم...
برای این همه کم بودن خودم گریستم...
برای این یکسال نبود فیزیک پدرم گریستم؟ اره
 برای نشنیدن نصیحت هاشون، حنده هاشون، شوخی هاشون

احساس تنهایی و ناکافی بودن زیادی میکنم
فکر میکنم تو هر جبهه ای که جنگیدم شکست خوردم
دیگه چیزی نمونده برام 

کیارستمی میگه عشق نتیجه سو تفاهمه

ناامیدم ؟ خیلی
نسبت به موثر بودن ناامیدم
نسبت به درست کردن و ساختن؟ ناامیدم

این شب ها و روزها میگذره؟
اره میگذره ولی تهش چی میمونه از من؟

بابا دلم براتون تنگ شده و نیستی که بگین درست میشه و توکل کن.
بابا دلم برا صداتون تنگ شده. این روزها نیستین و من گم شدم تو این همه نگرانی و دل مشغولی.

کاش زودتر صبح بشه

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۲۴ خرداد ۰۲
  • ۰۳:۵۹
  • ۱ نظر

شب‌هایی که صبح نمیشد فکر میکردم که تموم شده

شب‌های گریه و بی خوابی

تموم نشدن، هیچی تموم نشده

از صبح میخواستم گریه کنم و شرایطش نبود

نمی‌خواستم جلو مامان بزنم زیر گریه

شب اما دارم اشک میریزم

سقف و دیوارهای خونه تا نزدیکی قفسه سینه ام اومدن

به سختی نفس میکشم

یاد آخرین شب زنده موندن بابا می افتم

نفسم بالا نمیاد

سیاهی داره منو با خودش می‌کشه پایین و من کاری از دستم بر نمیاد

حتی کیبورد گوشی را تار میبینم

ثانیه به ثانیه دارم می‌شمرم که صبح بشه

که تموم بشه این اشک ها

که تموم بشه این سیاهی

هزاربار هم حصار بکشم انگار که سیاهی اونا را میبلعه

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۲۳ خرداد ۰۲
  • ۱۲:۵۰
  • ۰ نظر

یه لحظه حواست نیست و پرت میشی تو تاریکی

چنگ میزنی به هر سنگی که دستت میرسه

چنگ میزنی که سقوط نکنی، دلت نمیخواد دوباره صدای خورد شدن استخون هات را بشنوی


هی مراقبت میکنی که از لبه پرتگاه فاصله بگیری اما یهو زیر پات خالی میشه و سقوط میکنی


دلم تنگ شده بابا برات و دستم هیچ جوره بهت نمیرسه

YOU ARE NOT ALONE IN BAD DAYS

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۹ ارديبهشت ۰۲
  • ۲۰:۲۰
  • ۰ نظر

روزهایی هست که به تمام معنا همه چی آشوبه.
اوضاع کار خوب پیش نمیره

زورت به یه سری چیزها تو کار نمیرسه

یه سری ادم ها زیر سوالت میبرن

همه چی به سمت ناپایدار بودن میره

یاد مشکلات مالی که باید هندل کنی میوفتی

و بوووووووم

تقویم را نگاه میکنی و میبینی که 9 اردیبهشته

روز تولد پدرت

پدری که دیگه حمایتش را نداری، نمیتونی وقتی خسته ای زنگ بزنی و از روزمرگی هات بگی و صداشون را بشنوی و به نصیحت هاشون گوش کنی

پدری که دیگه نیست که روز تولدشون را تبریک بگی

پدری که تا همیشه 63 ساله میمونه و شمع بیشتری را فوت نمیکنه

بابا امروز خیلی دلم برات تنگ شد چون نه تنها تولدت بود که روز خیلی سختی هم برای من بود.

خشم داشتم و ناراحت بودم. از شرکت زدم بیرون و اومدم خونه

دیوار و سقف را نتونستم تحمل کنم و رفتم پارک دویدم 

تا جایی که زورم میرسید دویدم و دویدم
بعد نشستم منتظر که شایان بیاد

اومد

بهتر شدم

بهتر شدم

تو تموم لحظه هایی که به فنا رفتی هیچوقت تنها نیستی

همیشه و همیشه هستن ادم ها

همیشه ادامه پیدا میکنه

روزهای سختی که میاد اما نمیمونه

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب