۹ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

ویران شود این شهر که ز بنیاد تفکر میزداید

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۲۳ آذر ۹۵
  • ۲۱:۲۶
  • ۰ نظر

دانشگاه این پتانسیلو داره که شمارا از دانش و هرفرایند تفکری متنفر کنه و قطعا من این درصد از حماقت را دارم که همچنان به گزینه انصراف فکر کنم و همچنان بنشینم هر ترم سرخوشانه تر از ترم قبل امتحان بدهم و بعد سرخوشانه بیایم بنشینم موضوع پروژه ام را از تخیلات و فکر های مبهم و خیال بافی هایم بکشم بیرون بعد احمق های دیگری پیدا شوند که بیایند بامن همگروه شوند و بگویند و بیا برویم انجامش دهیم گور بابای. تخیلی بودنش فوقش 2نمره است که نمیگیریم. خدا حفظ کند نسل احمق ها را که هنوز منقرض نشده اند و میشود امید داشت به این خراب شده که دانشگاه می نامندش...

پی نوشت: بیاین اگه یه روزی استاد دانشگاه شدیم دنبال نصیحت کردن بچه های مردم نباشیم . قرار نیست خودمون را الگو های اونا بدونیم. قطعا و به ضرث قاطع اونا قهرمان های خودشون را از دانشگاه و ازبین استادهای دانشگاه انتخاب نمی کنند . 

یادی از ایام جاهلیت

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۱۹ آذر ۹۵
  • ۱۸:۳۰
  • ۰ نظر

 قسم به های بای و ایستک.. و توچه میدانی چیست ایستک به دست و های بای بر کف از میدان شهدا تا انقلاب را طی کردن در روزهای زوج زمستان 91. 

جاهل بودیم و عقل درست حسابی که نداشتیم (نه که الان داشته باشیما ولی اون موقع ها جاهل تر بودیم الان فقط یُخده تجربه مون بالا رفته) از مدرسه برمیگشتیم و دیر میرسیدیم ولی می ارزید .پسفردا برای نوه هام تعریف میکنم که مامان بزرگتون قوت غالبش تو زمستون 91 های بای با ایستک بوده بعد عکس مهشادو نشون شون میدم و میگم با همین کله خر !! 

که یه وقت فکر نکنن مامانبزرگشون تو این دیوونه بازی ها تنها بوده .:)


2+1رویکرد به انچه در تعطیلات پیش رویمان است

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۱۹ آذر ۹۵
  • ۱۸:۱۲
  • ۱ نظر

دوتا رویکرد هست . یکی اینکه وقتی کلی کار و تکلیف و پروژه دارین و مثلا دو روز تعطیل هستی اول بشینی تمام کارو تکلیف و پروژه ات را انجام بدی بعد با خیال راحت هرچقدر وقت داشتی بشینی فیلم ببینی و لذت ببری. رویکرد دوم اما اینحوریه که اول میشینی فیلم میبینی لذت میبری بعدا میشینی به تکلیف و پروژه ات میرسی . اینکه کدوم یکی از این رویکرد ها را در قبال تعطیلات داشته باشی برمیگرده به جهان بینی که از اون پیروی میکنی. همین دو رویکرد تو موقعیت های دیگم هست مثلا اینکه اول ته دیگ بخوری بعد غذاتو یا اول غذاتو بعد ته دیگ را . واقعیتش اینه که من تا قبل از دانشگاه رویکرد اولو داشتم که اول همه کارامو میکردم بعد میرفتم برا خودم گیم بازی میکردم یا کتاب میخوندم . اما از زمان دانشگاه به بعد رویکردو جهان بینی ام دچار یه اختلاف فاز 180 درجه شد و شد انچه شد. 

بعدا نوشت: یه سری هام هستن میونه را گرفتن اول 50درصد کار را انجام مییدن بعد یه دو دوتا چهارتا میکنن ببینند 50درصد مابقی چقد طول میکشه براساس اون یه استراحتی این وسط میکنن . 

خلاصه که یه حجم عظیمی از تکلیف جلو رومه ولی فعلا اردشیر کامکار دارد مینوازد. :)

سیاهی یک سفید یا سفیدی یک سیاه

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱۷ آذر ۹۵
  • ۰۹:۴۱
  • ۰ نظر

قضیه از اونجایی شروع شد که " رو تخته سیاه برای ما مرز خوب و بد کشیدن"  . از اون به بعد یه دسته بودن که یه  جور خوبی بد شدن . از اون به بعد یه دسته دیگه هم بودن که یه جور بدی خوب شدن...شروع کردیم به راه رفتن و فریاد زدنِ " شهر من ادم خاکستری نداره" قضیه از اونجایی بدتر شد که تریشلد این مقسوم علیه ها را گذاشتیم رو مذهب و غربال شروع شد ... 

هنوز داریم سیاه و سفید نگاه میکنیم تا رسیدن به یه تصویر رنگی اولترا اچ دی فاصله خیلی هست.

#نسل من با تو چه کردند

با تشکر از علی عظیمی برای اهنگ شعاری:))

نامه ای سرگشاده به احاد انها که کلاس میروند

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۱۵ آذر ۹۵
  • ۲۰:۰۲
  • ۰ نظر

رونوشت به اقای میم :

بیاین سرکلاس زبان تخصصی رو اعصاب هم کلاس هامون نباشیم . اگه شما به 3زبان زنده دنیا مسلط هستین . افرین. باریکلا. 1000الله و اکبر. اصن اسفند بیارین دود کنم. اما بیاین با لهجه ی خیلی خوبمون هر جلسه وارد یه مکالمه فرسایشی با لستاد نشیم. بیاین کمتر رو اعصاب بقیه باشیم . برا سلامتی خودت میگم اقای میم یهو دیدی یه نفر از اون ردیف جلو که صندلی دوم میشینه برمیگرده از تو کیفش یه هفت تیر درمیاره و شما رابه تیر میبنده.

پرنده پر کشید...

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۱۱ آذر ۹۵
  • ۱۸:۴۶
  • ۰ نظر

حس اون پرنده ای را دارم که یه عمری تو قفس بود از حسرت پرواز خیال بافته بود به  اندازه یه فرش 12متری , به طرح و رنگ چالشتری, پهنش کرده بود تو قفسش بعد از عمری در قفس باز مونده اما اون نمیپره.کِز کرده رو فرش و نمی پره. از ترس سقوط و افتادن  نیست . شجاعتشو داره که بپره پرواز هم یادش نرفته. اون فقط از این میترسه که نکنه اسمون بیرون شبیه رویاهاش نباشه ... ولی پرنده ذاتش پروازه اگه نپره که نمیشه ... 

پ.ن: اخه این چه وضعشه. تا میایم تعطیل باشیم باید تکلیف نوشت تا میری دانشگاه امتحان هست تا برمیگردی حتی دیگه حوصله فیلم دیدنم نداری . :|

پ.ن2: اینایی که با یه بارون با یه برف حالشون عوض میشه و اصرار دارند که این حال عوض شدنش را با یه شعری و دکلمه ای و کپشن نامربوطی بکنن تو چش و چال ملت را باید مجبور کرد طول اقیانوس اطلس را شنا کنند تا دیگه از این چرت و پرت و ننویستد.... خعلی خب بابا فهمیدم بارون و برف میاد . اصن واضحه خب .زمستونه هاا

صبح های زمستان همان شب های تابستان اند:)

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۱۱ آذر ۹۵
  • ۰۸:۵۴
  • ۰ نظر

به اندازه ی تموم ساعت هایی که صبح ها زود بیدار شدم و درازکش زل زدم به سقف و دنبال چیزهای کوچکی گشتم که مانند هیزم درسرم بسوزانم و انرژی روز را تامین کنم خسته ام .  به خاطر همه ان چیزهای کوچکی که هرروز کمتر میشوند خوشحالم. خوشحالم که هرروز بند تعلقاتم کمتر و کمتر میشود . گاهی این سوداگری دیگران هم خنده دار جلوه میکند .

شرحی بر فنون بهونه اوردن ...

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۸ آذر ۹۵
  • ۲۰:۳۲
  • ۱ نظر

ادم ها برای کارهای مختلف بهونه میارن . اشکالی هم نداره ها. ینی یه جاهایی به دلیل یه سری حرمت ها ادم در شرایطی قرار میگیره که ترجیح میده مستقیما یه "نه" قرص و محکم تُف نکنه تو صورت طرف و خب این تا اینجا خوبه اما یه مرز های باریکی هست که باید رعایت شه مثلا اینکه شما یه جوری بهونه بیارید که اولا طرف تکلیفش با خودش مشخص بشه و بفهمه بالاخره " حاج اقا چند چند بازی را داریم مساوی میکنیم " ولی یه جوری هم نباشه که بهونه هاتون روتین و تکراری و بوی بهونه بدن . میدونی سباستین کسی که با یه بهانه تکراری وارد یه مکالمه با تو میشه خیلی راحت دیگه اعتبار قبلی را پیش تو نداره . تو باید حداقل یه جوری بهونه بیاری که به طرف نشون بدی " اگه میتونستم و توانشو داشتم این کارو برات انجام میدادم " نه اینکه یه جوری باشه که " من فعلا خری ندارم که بخوام از رو پل تو رد کنم پس فعلا کاری بات ندارم" ... میدونی به نظرم رو تجربیات طرف مقابلت و اعتبار خودت حساس باش موقع بهونه اوردن:)

حساب کتابش سخت شده...

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۱ آذر ۹۵
  • ۲۰:۱۲
  • ۰ نظر

به نظرم ادم فقط تاوان کارایی که کرده را پس نمیده گاهی وقتا تاوان کاریی که نکرده راهم پس میده . برا همینه که بعضی وقتا میشینم با خودم فک میکنم چیکارا بوده که میتونستم ولی نکردم.

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب