۳ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

اعصاب ها ضعیف است

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۲۹ آذر ۹۴
  • ۱۹:۴۷
  • ۰ نظر

اعصاب هست ولی کم است...

#یک نفر برود سوزن بان ریل ها را بیدار کند تا این قطار مسیرش از روی مغز ما جا بجا کند

#شهرداری محترم لطفا برای این پیاده رو ها که دقیقااز روی رشته های عصبی ما رد شده است چاره ای بیاندیشید...

بعضی از شب ها کرم شب تاب طور میگذرد دیگر...

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۲۹ آذر ۹۴
  • ۱۹:۴۲
  • ۰ نظر
شب هایی هستند که بغض راه نفست را بسته .شب هایی هستند که به یکی از  4 کنج اتاقت پناه میبری. شب هایی هستند که اه لعنتی ... سحر نمیشود... شب هایی که با خودت خلوت میکنی .اعمال واجب و  مستحب این شب ها را در هیچ مفاتیحی ننوشته ... پس به اندازه 7میلیارد انسان ساکن این کره خاکی,راه برای طی کردن این شب ها هست . یادم باشد گاهی از بعضی اطرافیانم بپرسم که چگونه سحر میکنند این شب ها را... و من ... و ما.... خودم و تنهاییم را میگویم رفیق گرمابه و گلستانم.. طی میکنیم دیگر ... این شب ها دو نفری میشینم گرم صحبت تا سحر و هر چنددقیقه یکی از غصه هایم را به تار مویی از موهای پریشان این شب ها میبندمو مقصد مشخص است ;پشت گوش... و غصه ها ... و تک تک تارهای غصه به درک واصل میشوند ... و من میدانم که اگر دختری را دیدم که با دستی لرزان موهایش را پشت گوش می اندازد به چی می اندیشد

یه ادمایی...

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۶ آذر ۹۴
  • ۱۶:۳۴
  • ۰ نظر

یه ادمایی ادعاشون گوش فلک و کر کرده... یه ادمایی انتظار معرفت دارن ولی خیلی نامردن...یه ادمایی خیلی زود فراموش میکنن و اینکه بخوای رفتار ثابتی باشون داشته باشی خیلی سخته یه جور حس احمق بودن بم دست میده ولی هربار میگم من مثل اون نیستم پس دل گندگی را یاد میگیرمو توقع ام را به صفر میرسونم ....زندگی دیگه :)))

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب