۵۶ مطلب با موضوع «تجارب العالیه» ثبت شده است

در ستایش روابط عجیب خواهرانه

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۱۱ فروردين ۰۳
  • ۱۱:۰۴
  • ۰ نظر

من خواهر عجیبی هستم.

خواهرم برای من خواهر عجیبی است.

ما روابط عجیب و پیچیده و پر از عشق و پر از ماجرایی داریم.

این اواخر دوتا سریال دیدم که هردو روابط عجیب خواهرانه ای داشتند؛ پس ما تو این ماجرا تنها نیستیم.

چیزی که همیشه به عنوان یه اصل حتی تو بدترین دعواها هم قبولش داری، اینه که تا حد مرگ ازت عصبانی ام ولی تا سر حد مرگ دوست دارم و همین الان میتونم جونم را هم برات بدم چون تو خواهرمی!


اگه شما هم از سندروم عشق دیوانه وار به خواهرتون به علاوه بی رحمانه ترین دعواها با خواهرتون رنج میبرید، این سریال ها را بهتون پیشنهاد میکنم:


Bad Sisters

https://www.imdb.com/title/tt15469618/?ref_=ext_shr_lnk


Fleabag

https://www.imdb.com/title/tt5687612/?ref_=ext_shr_lnk


با تو دریا را دنیا را به آتش می کِشانم

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۱۱ خرداد ۰۲
  • ۲۲:۱۷
  • ۰ نظر

شده یک صفحه سفید را نگاه کنی و تصور کنی که جزئیات نهایی تصویر نهایی چی خواهد بود؟

من این چند روز به یه خونه خالی نگاه کردم و خنده ها و خوشی هاش را با جزئیات خونه اش را تصور کردم

پهن شدن افتاب تا سرامیک سوم

گوشه مناسب گلدون ها

جای مبل 

بوی غذا 

پخش شدن صدای موزیک

گپ های تو بالکن و چایی

جای کتاب ها

جای لباس ها

هر بار کلید انداختن و خسته اومدن توش

هربار کلید انداختن و رفتن صبح ها


من همه این تصویرها را به چشمم دیدم تو این خونه خالی

با تو کف زمین خالی خونه دراز کشیده بودیم و هم را نگاه میکردیم

و من برای هزار و چندمین بار دوستت داشتم.


با تو از شب هایِ تنهاییبی تابی گذشتمدر نگاهت خانه کردماشک ها را شُستم
با تو دریا رادنیا را به آتش می کِشانمبا تو حوا راحوا را به آدم می رسانم

https://open.spotify.com/track/0bbVw1gATRcozM8kipyrld?si=64cc3603c413415f

از عشق و شیاطین دیگر

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۹ فروردين ۰۲
  • ۲۳:۳۱
  • ۰ نظر

بهترین سفر عمرم را با بهترین و قشنگ ترین آدمی که میشناسم تجربه کردم.
این 6 روز با اتوبوس و ماشین و هواپیما و کشتی سفر کردم. 

گذر زمان را حس نکردم از عالم و دنیا رها بودم و فقط خوش گذروندم.

ساعت ها به قشنگ ترین آدمی که میشناسم نگاه کردم و بغلش کردم.

خندیدیم و گریه کردیم.

راه رفتیم و حرف زدیم.

خیره به ساحل نگاه کردیم و رقصیدیم.

موزیک گوش دادیم و خوش گذروندیم.

هنوز چند ساعت هم نشده که رفته و دلم براش تنگ شده.

دلم برای صداش برای خنده هاش برای نگاه کردنش تنگ شده.

قلبم را جوری حس مکینم که تا حالا حسش نکردم.

فکر میکنم عاشق شدم و دقیق نمیدونم.

10 ماه از شناختنش میگذره و حالا وقتی که پیشم نیست حس میکنم یه تیکه از وجودم نیست.

وقتی بهم میگفت که : مهسا روزهای خوب هم میاد. باورم نمیشد ولی اومدن، روزهای فوق العاده اومدن.

الان وقتی بهم میگه که بازم روزهای خوب میان دیگه باور میکنم چون میان


1401 که جان کندم

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۹ فروردين ۰۲
  • ۲۲:۴۲
  • ۰ نظر

سالی که گذشت خلاصه پذیر نیست چون همه چیز در حال انفجار بود و ادامه پیدا کرد.

ارشدم را تموم کردم و هنوز ادامه داره 

فک کنم عاشق شدم و هنوز ادامه داره

پدرم را از دست دادم و هنوز ادامه داره

با مادرم و خواهرم رابطه متفاوتی را اغاز کردم و هنوز ادامه داره

روزهای سختی اومد که باور نداشتم تموم میشن، فکر میکردم تا ابد ادامه پیدا میکنه

بزرگ شدم؟

نمیدونم اما متفاوت تر و تلخ تر شدم 

نسبت به تجربه های متفاوت در زندگ حریص تر شدم و جاه طلب تر شدم.

من برای پیش اومدن این اتفاق ها هیچوقت اماده نبودم ولی بذار بگیم که بد هم هندلش نکردم فقط در لحظه تا جایی که میشد سعی کردم آروم تر باشم و تصمیم درست را بگیرم.

برای سال جدید اماده ام؟

نه. معلومه که نه ولی میدونم که بیشتر میخوام و این یعنی تجربه های سخت تر و تصمیم های سخت تر


اخر هفته زیبا

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱۹ بهمن ۰۱
  • ۱۶:۵۳
  • ۰ نظر

جمعه ظهر میاد و شنبه شب برمیگرده.
چی میخوام دیگه از این زندگی؟


(پست به مرور اپدیت میشه)

برای فانوس دریایی روز جمعه و شنبه

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۲۸ آذر ۰۱
  • ۱۳:۰۵
  • ۱ نظر

1)
تو روزهای تاریک
تو لحظه های تاریک
تو اعماق تاریکی
داری غرق میشی، داری فرو میری
هربار دستت را میگیره و میاره به سمت نور
هربار نور محو یه فانوس دریایی را نشون میده و میگه از اینم رد میشیم و میرسیم به نور

Motorized Lighthouse 21335 | Ideas | Buy online at the Official LEGO® Shop  US

2)
از اصفهان که داشتم میرفتم تهران برای این دو روز، بی حس بودم و فرو رفته بودم تو دل تاریکی، سیاه و غمگین و سرد و بی حس بودم
رفتم و اروم شدم
رفتم و نور فانوس دریایی را نشونم داد
رفتم و ساعت هایی فک نکردم که تو این دنیام
فکر نکردم به هیچ چیزی
تو لحظه بودم و کنار اون و همین اهمیت داشت

3)
رفتم و ادم های درجه یک تیم ام را دیدم و دورشون بگردم برای این همه درجه یک بودن شون. حلوایی که با دستام درست کرده بودم را بردم براشون ( خیلی خوب نبود و لی با دستای خودم درست کرده بودم)


4)
من برگشتم اصفهان حالا و نمیدونم قراره چیکار کنم
هیچ برنامه ای ندارم برای اتفاق های روبرو  قرار شد سخت نگیرم
ساعت های کمی کار میکنم و مهم ترین تسک ها حالا خیلی بی اهمیت به نظرم میان


5)
من نمیدونم که کی و کجا بالاخره به یکی از این فانوس های دریایی میشه رسید و دیگه نترسید
اما فعلا که فقط این نور محو و کوچولو که اون بهم نشون میده تنها چیز زندگیمه که داره بهم جهت میده
من از همیشه بیشتر ترسیده ام و ضعیفم ولی دارم ادامه میدم


7)
7 شیرین و تازه و عجیب و قشنگ بود.


سکانس هایی که زندگی میکنیم

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۷ آذر ۰۱
  • ۲۰:۲۹
  • ۰ نظر

وقتی داری یه فیلم نگاه می‌کنی نمیدونی که سکانس های این فیلم هم یه روزی ممکنه واقعی بشن

فیلم که داری میبینی تو اون موقعیت را از بیرون نگاه می‌کنی و فکر می‌کنی من اگه تو اون موقعیت بودم چیکار میکردم


یکشنبه، من پیمان معادی بودم تو اون سکانس که پدرش را رو‌ ویلچر برده بود حموم و زیر دوش تو بغل پدرش گریه میکرد.


سایه مرگ و تجربه های جدید

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۴ آذر ۰۱
  • ۱۹:۴۹
  • ۱ نظر

این مدت سایه مرگ همه جا دنبالم بوده و من خیلی نزدیک تر و زلال تر زندگی کردم.

خیلی عجیبه که هرچقدر سایه مرگ سنگین تر میشه، بیشتر شجاع میشم و بیشتر عاشق میشم و بیشتر تجربه میکنم و عطشم برای هر تجربه از زندگی برای هر نفس کشیدن برای هر سالاد خوردن حتی، بیشتر میشه.

دقیقه به دقیقه اش داره پر از چالش و سختی و عجیب و شیرین و تازه و متفاوت میگذره.

تصمیم های عجیب و متفاوت میگیرم، رو لبه های مرگ و زندگی دارم راه میرم و هربار نمی‌دونم چی میشه و چی جلوی راهم هست.

تو همیشه میدونی که مرگ همیشه هست، میدونی که خودت، عزیزانت قراره که بمیرن ولی وقتی نزدیک سایه اش قرار میگیری وقتی به هرچیز چنگ میزنی که یه نفس بیشتر فقط بمونه وقتی هرکاری میکنی که اتفاق نیوفته، تجربه هر لحظه از زندگی متفاوت تر میشه

دیگه نمیخوای هیچ فرصتی را برای زندگی و تجربه هاش  از دست بدی.


تاس که می‌ریزی نمیدونی چند میاد

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۲۴ آبان ۰۱
  • ۰۰:۳۰
  • ۱ نظر

بعضی ها بازی میکنن که ببرن

من دارم بازی میکنم که نبازم

اینا یه کم باهم فرق دارن

نتیجه اما وابسته به شرایطت نیست وابسته به اینه که چقدر داری خوب بازی میکنی

مثل همین که فقط بتونم یه لینک میت باز کنم

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۲۴ مهر ۰۱
  • ۰۱:۲۲
  • ۰ نظر

این شب ها ‌ این روزها، 

تلخم، سردم، پر از ترسم، ضعیفم، بی رحم ام، عصبانی ام

از عالم و آدم طلب دارم، رک و مستقیم و بی ملاحظه حرف میزنم

فک کنم دیگه نتونم به اون مسخرگی و اون نسخه امیدوار و مهربون و گل و پروانه ای قبل برگردم

نه کارم

نه اپلای

نه فارغ التحصیلی

نه مقاله

هیچکدوم برام اهمیتی ندارن

حتی دیگه از اینکه زورم به این شرایط هم نمی‌رسه هم ناراحت نیستم

من حالا فقط نمی‌خوام حداقل ها را از دست بدم

حداقل های پیش پا افتاده

حداقل هایی که حالا دیگه تنها چیز ارزشمندیه که دارم 

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب