۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

گمشده ی ناپیدا

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۱۹ مرداد ۹۴
  • ۱۳:۴۸
  • ۲ نظر

شده تا حالا احساس کنید که یه چیز خیلی مهم را گم کردین ولی ندونین اون چیز چیه؟؟ و فقط خلا نبود اون چیز باشه که مدام با شما باشه و هی با شما زمزمه کنه که یه چیزی نیست یه چزی کم شده یه چیزی گم شده و هر چی با خودتون فک کنید نفهمید اون چیه

الان دو خط بالا حال و روز دو روزه گذشته منه:)))

مثل حس...

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱۴ مرداد ۹۴
  • ۰۱:۰۸
  • ۴ نظر

مثل حس اینکه فک کنی به چند وفت پیش.... بعد هی فک کنی هی فک کنی بعد به حرفای زیر برسی...

شده گاهی وقتا یه اتفاقی بیوفته بعد با خودت بگی مگه بدتر از اینم میشه... نباید اینجوری میشد... با هیچی از منطقی که سراغ داری نباید این اتفاق میوفتاد .چرا اینجوری شدخداااا... اهای خداهه صدامو میشنوی؟ نه معلومه که نمیشنوی... اگه میشنیدی که این اتفاق نمیوفتاد. که این اتفاق خود شر تو زندگیم که دمت گرم خدا که منو یادت رفته...اخه مگه بدتر از اینم میشه؟  و بعد فش و دری وری که نثار عالم و ادم اطرافت میکنی .که تف تو این زندگی و قس الی هذه .... شده این جوری بشی؟؟

اما بعد....................................بعد از یه چندوقت که از اون اتفاق میگذره.بعد از چند وقت که بزرگ تر میشی. خیر سرت عاقل تر میشی.بیشتر میفهمی. دیگه فقط نوک دماغتو نمیبینی. میفهمی که اون اتفاق عین خیر بوده برات .که اون اتفاق به طرز فوق العاده ای برات بی نظیر بوده که یه معجزه بوده تو زندگیت و بعد تو بمونی و یه دنیا شرمندگی برای جهالت برای نفهم بودن و بعد یه سجده شکر که بابا دمت گرررررررررررررررم خدا .چقد خوب خدا بودنو بلدی. اگه من فقط19ساله که بندتم که دارم تازه بندگی میکنم که تازه ااومدم تو میدون که تازه دارم الفبا را یاد میگیرم .تو خوب بلدی خدا بودن را که تو سالهاست داری خدایی میکنی که تو سال هاست با بنده ها سر وکله زدی که تو بصیری که تو سمیعی که تو قدیری که تو علیمی که تو در وصف نیایی که تو در فهم نگنجی.... بعد بیای با خودت فک کنی که مگه میشه یه اتفاق شر باشه ولی تو یه مقیاس بزرگ تر و متفاوت تر  خیر باشه بعد بیشتر که فک میکنی ببینی این مفهوم چقد برات اشناس بعد پرت بشیی تو خاطرات دوم و سوم دبیرستان .خانه ریاضیات.کلاس میانی.اقای شکرانی.نظم و بی نظمی و تئوری اشوب....که اگه یه بی نظمی داره اتفاق میوفته اگه مقیاسو تغییر بدی خود نظمو توش میبینی و اگه جهان تو دیگاه سطحی تو داره به سمت بی نظمی میره تو یه مقیاس بزرگ تر و متفاوت تر داره روی نظم پیش میره و این عین توحیده و این عین لمش دست خودشه رو شونه ات که اگه تو مارا فراموش کنی ما همجوره هواتو داریم که تو اگه بنده نیستی ما خداییم که ما یه عمره بلدیم خدا بودنو و خیلی وقته داریم خدایی میکنیم بچه.... که بشه یه درس عبرت برات که دفعه بعدی کارو بسپاری به ما ..که ترکه دست نگیری و بخوای به ما خدایی را یاد بدی بچه ..که هنوز خیلی بچه ای .برو الفباتو یاد بگیر که هنوز خیلی مونده تا بفهمی بچه.... 

پ.ن1: تئوری اشوب و فراکتال ها از مباحث به شدت مورد علاقه من در دبیرستان و دارای مفاهیم عمیق انالیزی هستن.بخوانیدشان 

پ.ن2:از دست و زبان که براید کز عهده شکرش به در اید

پ.ن3:

کار ما نیست شناسایی "راز" گل سرخ ، 

کار ما شاید این است
که در "افسون" گل سرخ شناور باشیم.
پشت دانایی اردو بزنیم.
دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم.
صبح ها وقتی خورشید ، در می آید متولد بشویم.
هیجان ها را پرواز دهیم.
روی ادراک فضا ، رنگ ، صدا ، پنجره گل نم بزنیم.
آسمان را بنشانیم میان دو هجای "هستی".
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم.
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم.
نام را باز ستانیم از ابر،
از چنار، از پشه، از تابستان.
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم.
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم.

کار ما شاید این است 
که میان گل نیلوفر و قرن 
پی آواز حقیقت بدویم.                                                سهراب جان سپهری

وقتی سگ درون ادم پاچه میگیره

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۱۰ مرداد ۹۴
  • ۰۲:۰۵
  • ۰ نظر

از اون روزای سگی که خیلیی خوب شروع میشه به اوج عالی بودن میرسه و بعد ناگهان سگ درونت بیدار میشه و از عالم و ادم و گیتی و کهکشان ها پاچه میگیره سره هیچی و بعد تا اخر شب این حال سگی بات میمونه و ادم های اطرافت هی میگن چه مرگته ؟ و خدا شاهده که خودتم نمیدونی چه مرگته و این سگ درونت غلط کرده که بیدار شده اصن بره بکپه .عاخه واس چی یهو بیدار میشه خو لامصب لا اقل با یه دلیلی بیدار شو ... د اخه نفهم.بی شعور اصن میمیری اگه بیدار نشی.میمری اگه پاچه نگیری...حالا کم تو فضای حقیقی پاچه گرفتی اومدی تو فضای مجازی هم پاچه میگیری؟؟؟ اخه من به تو چی بگم بی شعور..نفهم..بی شخصیت..بی جنبه... الان داری مثه احمقا دنبال یه ادم یه اتفاق میگردی که دلیلشو بذاری سر اون؟؟؟ از اون فاز های گندی که حتی با اب انار حتی با رفیق های خوب حتی با خورشت ماست حتی با بولینگ حتی با پانتومیم بازی کردن های پر از خنده و مسخره بازی خوب نمیشه..امروز از اون شکلات های تلخی که شکلاتن ولی تلخن.... از اون فاز های گندی که گنده ...واقعا گنده.چون دلیل ندارن .چون الکی ان.چون باید کشتشون به بی رحمانه ترین روش ممکن..که من هنوز همه روش ها را تست نکردم و درست حسابی به روش های من جواب نمیدن.یکیش همین نوشتنه یکیش موزیکه.یکیش حرف زدنه و همیشه اخری افتضاح ترین بوده....

پ.ن: ینی دیگه این بزه از کحا اومد اخه؟؟؟ ینی کل محله اپارتمانه ها بعد من نمیفهمم کی بز اورده با خودش امشب.هر 3 دقیقه یه بار میگه بعععععع :||||

حصار

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۴ مرداد ۹۴
  • ۰۱:۳۵
  • ۰ نظر

تو حال و هوای شعرم این چند روزه.برا همین حرفی که تو این پست میخوام بزنما با یه شعر از "شفیعی کدکنی "شروع میکنم (درواقع هر حرفی میخوام بزنم تو این شعر هست :)))

نفسم گرفت از این شهر در این حصار بشکن

در این حصار جادویی روزگار بشکن


چو شقایق از دل سنگ برآر رایت خون

به جنون صلابت صخره ی کوهسار بشکن


تو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانه

لب زخم دیده بگشا، صف انتظار بشکن


زبرون کسی نیاید، جویباری تو این جا

تو ز خویشتن برون آ سپه تتار بشکن


شب غارت تتاران همه سو فکنده سایه

تو به آذرخشی این سایه دیوسار بشکن


سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی

تو خود آفتاب خود باش، طلسم کار بشکن


بسرای تا که هستی، که سرودنست بودن

به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن"


محمد رضا شفیعی کدکنی

گاهی وقتا ما ادما یه سری حصار مکشیم برا خودمون و به هیچ قیمتی حاضر نیستیم بشکنیمش به دلایل مختلف ( که اکثر مواقع تعصبه و یا تمایل بیش از حد به سکون نسبت به شرایط کنونی) .چیزی که تاوان

شو با از دست دادن خیلی از فرصت ها میدیم.درحالت کلی این حصار ها بد نیسن ولی اگه مانع کمال ادم بشن اونوقت بدن. میخوام بگم که گاهی شکستن بعضی از حصارها اگرچه مشکل به نظر میرسه و سخته ولی نتیجه خوب و بی نظیری میتونه داشته باشه.اگه گاهی وقتا دور و برمون را نگا کنیم و به حصارهایی که کشیدیم یه تجدید نظری بکنیم بد نیس:)))

 

سیم خاردار

پ.ن1:photo by me with my mobile

پ.ن2: برا اینکه با موبایل بود کیفیتش خوب نیس ولی حالا شما مفومو بگیرین:))

پ.ن3:شعری که اول پسته را همایون شجریان با نام " در حصار شب" در البوم " نه فرشته ام نه شیطان " خوانندگی نموده اند.(یه البوم بسیار خوب و شنیدنی:)))

پ.ن4: از این به بعد اخرین پی نوشت هر پست یه ارزوی خوبه.  ارزو میکنم غم هاتون الزایمر بگیرن و دیگه شمارا هیچوقت یادشون نیاد :)))

عجب... عجب...

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۲ مرداد ۹۴
  • ۲۰:۵۷
  • ۰ نظر

راستش من اصن به این تست های روانشناسی وفال و طالع بینی و اینا اعتقاد ندارم.(خب الان ممکنه که بگید خب تست روانشناسی با فال فرق داره و اینا ولی خب از نظر من تو یه دسته قرار میگیرن و اصن کلا باشون حال نمیکنم:))) حالا ما تو یه گروه تلگ بودیم .جمع خودمونی و صمیمی بود یکی از بچه ها این تست روانشناسی را گذاشت و جمع نظر دادن که همه صادقانه نتیجه این تستو بذارن تو گروه. منم که طبق معمول بعد از یه سخنرانی طولانی بالا منبر که :"بابا الکیه اخه مگه تست میتونه بگه من کی ام .. من خودم موندم کیم بعد 4تا سوال میخواد چی بگه و اینا..." گفتیم باشه برا خنده میریم میدیم:)) :دی  

اولا که خیلی طولانی بود وسطاش دیگه میخواسم ول کنمااا اما تقوا پیشه کردم :)

دوما چندبار وسطاش به تناقض خوردم:)

سوما سوالاش خیلی کلی بود و دو گزینه بیشتر نداشت برا همین مورد دو پیش اومد :)

چارما نتیجه اش بد نبود... یعنی کلا اکثر اینجور تستا میاد همه چی میگه تا بالاخره یکیش درست دربیاد و طرف بگه اره همینه ها و این مزخرفات ولی خب این تست کمتر اینجوری بود. تا یه حد زیادی به شخصیتی که از خودم میشناسم نزدیک بود.

پنجما یه 100تا شغل پیشنهاد داده بود!!!! که خب کاری باش ندارم :))

ششما پیشنهاداتی که داده بود خوب ود چون اکثرش بر اساس نقاط ضعفی بود که از خودم سراغ داشتم :))

هفتما حالا جدای از شوخی بد نبود به عنوان یه چیز همینطوری... ینی قطعا نمیشه ادم عقل و تصمیمات خودشو بر اساس این چیزا بگیره .ینی تا اون قسمتیش که با عقل و منطق میخونه خوبه ولی نه اینکه ادم هرچی گفت بپذیره

هشتما بعد از ارسال نتیجه تو گروه دوستان استقبال زیادی نمودند و بسیار گفتند که چقد این تسته درمورد من درسته  و این صوبتا که من همچنان از جبهه مورد دفاع خویش عقب نکشیدم :)) بعلله ..خدا قوت رزمنده:)))

نهما تیپ شخصیتی من INTP دراومد. همشو قبول ندارم ولی یه چیزاییش هم درست بود مثل نقاط ضعف و روابط با دیگران

دهما الکی خواسم 10تا شه :)))))

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب