۶ مطلب در تیر ۱۴۰۱ ثبت شده است

برو بگو غم فردا بیاد

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۲۳ تیر ۰۱
  • ۰۱:۲۳
  • ۰ نظر
- بیشتر از قبل از پا افتادم. نشستم زمین و تکون نمیخورم. روزها و ساعت ها دارن غمبار میگذرن و اینجا فقط مریضی داره اضافه میشه. بابا فعلا به جراحی نیاز ندارن. مامان و بابا هردو کرونا گرفتن. هرچی فکر میکنم میبینم کیفیت تصمیم گیری هام این چندوقت خیلی اومده پایین. شرایط مختلف خوب و بد را دارم بد هندل میکنم. این بچه را دارم زیاد اذیت میکنم و دلش را میشکونم. خیلی سخت شده همه چی.

- امشب باید تمومش کنم. فردا باید بشینم پای پروژه این درسه. فردا باید این رودمپ را فاینال کنم. فردا باید پاشم. با قدم های کوچولو کوچولو هم باید پا شم. از تو دل تاریکی باید نور بکشم بیرون. باید پاشم و سپر ام را بردارم نمیتونم وایسم تا زخم هام خوب بشه. باید پا شم و یه سنگر دیگه را بگیرم.

برای چرخ دنده ها

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۱۹ تیر ۰۱
  • ۱۹:۵۸
  • ۰ نظر

1-
از بحث جدی دارم طفره میرم من برای درافتادن با لشکر غم طفره میرم. من دارم کم میارم. وا دادم. نشستم تا یه چیزی بشه. هر لحظه انگار دارم انتظارش را میکشم. که چی. برای چی. چرا منتظر خراب شدن همه چی؟


2-

سر بحث و تعریف رابطه باهم زاویه داریم. یه بحث جدی احتمالا باید باهم بکنیم ولی هرچیزی که الان بین مون هست بی نهایت قشنگ و سازنده است. آدم بهتری داره از من میسازه و این تنها چیزی که برام اهمیت داره.


3-

هنوز مرکز تمام تصمیماتم خودمم. هنوز به اولین نفری که فکر میکنم خودمم. باید یه کم بیشتر بقیه را هم در نظر بگیرم.


4-

شنبه هفته پیش وقتی سردرد و سرگیچه ام خوب نشد پاشدم از شرکت رفتم دکتر، اونم سرم و امچول و قرص و اینا و وقتی تقریبا تموم بود که داشتم به ش.ش خبر میدادم که یه کم ناراحت شد که چرا زودتر بهش نگفتم. یه کم هنوز اولین چیزی که به ذهنم میاد اینه که مشکل را حل کنم. خیلی به ذهنم نمیاد به کسی خبر بدم برای حل مشکلم. 

5-
تمرکز ندارم و نمیتونم واضح تصویر روبرو را ببینم و وقتی ویژن و چشم انداز آینده را نتونم ببینم و تصور کنم نمیتونم خوب تو مسیر گام بردارم. این هفته باید تلاش کنم دوباره با قدم های کوچیک به سطح انرژی و تمرکز اردیبهشت برگردم.


6-

روتین ورزشی ام تقریبا نابود شده و دیگه نه یوگا میکنم نه منظم دو میرم و نه هیچ ورزش دیگه ای و همین واقعا بیشتر حالم را میگیره


7-

چرخ دنده ها از جا دررفتن و دیگه مثل ساعت همه چی روال نیست و هرچی زودتر همه چی را جا نندازمف سخت تر میشه.


8-

ش.ش هرروز دوست داشتنی تر میشه و هرروز بیشتر از دستش میخندم.

برای تابستونی که داره از دستم میره و نمیخوام بذارم

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۱۷ تیر ۰۱
  • ۲۰:۳۵
  • ۰ نظر

31 خرداد بعد از اینکه دفاع کردم و بعد از اینکه خونه جدید را تحویل گرفتیم، یه نفس راحت کشدیم و یه نگاهی به جلو کردم و گفتم تابستون قراره خوش بگذره. واقعیتش ولی الان که یه تمرین یه پروژه و یه امتحان از این ترم مونده، بابا حالشون خوب نیست و تا دوشنبه باید صبر کنیم تا با خیال راحت احتمال سرطان را رد کنیم، حالم از کرونا خرابه و واقعا نفسم بریده و وا دادم. دیگه توانی ندارم که راه برم چه برسه به اینکه برای همه کارها بدوم.


لیست برنامه هام برای تابستون داره صدام میزنه من اما از پا افتادم. باید شروع کنم مهم نیست از کجا باید شروع کنم. گام بردارم، راه برم، بدوم. تا تهش باید برم

وقت اضافه ای برای تلف کردن ندارم. پاشو مهسا

Hate to admit but it might be true

بابا اصن انتظارش را نداشتم

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۱۷ تیر ۰۱
  • ۲۰:۰۰
  • ۰ نظر

این بچه واقعا تو یه لیگ دیگه ای مهربون و رمانتیکه :))) وقتی حالم بد بود و سردرد داشتم میمردم و قرنطینه بودم، 6 صبح پاشده بود، چک کرده بود من بیدارم و 7 صبح نشست پشت پیانو و برام پیانو زد که فقط فکر نکنم و نگاش کنم و رها شم از مکان و زمان. 
یه موقع هایی انقدر ساپورت میکنه و انقدر نگرانه من باهاش بد حرف میزنم و بعد عذاب وجدان میگیرم ولی این بچه واقعا تو یه سطح دیگه ای از خوب بودنه.
ش.ش واقعا داری چیکار میکنی با قلبم، بچه ؟


سویه جدید کرونا را گرفتم و هیچ حالم خوب نیست. توهم و سردرد و سرگیجه و کابوس دارم و نمیدونم کی میخواد تموم بشه :(
مواظب خودتون باشین بچه ها.

فقط تا پیچ بعد دووم بیار

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۱۰ تیر ۰۱
  • ۱۵:۵۰
  • ۰ نظر

من هیچوقت ادعایی نداشتم که دوست خوبی ام ولی دختر، واقعا دوست خوبی ام! 
این چندروز میخواستم برم اصفهان ولی چون حال میم خوب نبود، بیخیالش شدم و موندم پیشش و سعی کردم یه کم تو موقعیت های مختلف بهش یادآوری کنم که چقدر خفنه و چقدر همه چیز میتونه خفن و عالی بشه.
نمیدونم چی میشه. نمیدونم به کجا میرسیم نمیدونم یکسال دیگه کجا وایسادیم حتی نمیدونم با ش.ش تا کجا تو یه راه میمونیم ولی بذار ببینیم چی میشه بذار ببینیم چه چیزهایی را میشه تجربه کرد و ازشون چیز یاد گرفت و بذار ببینیم تهش رو کدوم صخره وایمیسیم و چایی میخوریم و میخندیم به همه این به فنایی ها.

خرداد پر حادثه به پایان رسید و من زنده ام

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۳ تیر ۰۱
  • ۱۵:۳۴
  • ۰ نظر

بالاخره این 31 خرداد که فکر میکردم هیچوقت تو زندگیم نمیبینمش، تموم شد.
31 خرداد دفاع کردم، کلید خونه جدید را تحویل گرفتیم و اره تابستون هیجان انگیزی داره شروع میشه.
نشسته ام و تموم این اتفاقات ریز و درشت این یک ماه را بالا و پایین میکنم و نسبت به تمام جزئیاتش به خودم افتخار میکنم نه اینکه گند نزده باشم، یه جاهایی گند زدم ولی بالغانه جمعش کردم چیزی که خودم هم انتظار نداشتم.
دو تا حس را قبلا خیلی کم تجربه شون میکردم و در این یک ماه با فرکانس بالا دارم تجربه شون میکنم:

- جاه طلبی: تو کار خیلی خیلی بیشتر از قبل جاه طلب شدم، خودم را تو موقعیت هایی قرار میدم تا مسئولیت هایی بیشتری حس کنم و تصمیم های بزرگ تری بگیرم و تاثیرگذاری بیشتری داشته باشم.

-  اهمیت دادن به مشکلات کسی غیر از خودم: این بچه نمیدونم داره با قلبم چیکار میکنه ولی نسبت به مشکلاتش و دغدغه هاش اندازه مشکلات خودم اهمیت میدم و این خیلی عجیبه!


از عملکردم در بهار 1401 راضیم و از 10 به خودم 8 میدم. جایی که میخواستم ته خرداد توش قراربگیرم را دارم و حالا وقت پلن کردن برای تابستونه، تابستونی که پله اول 3 تا پروژه بزرگه برام و برای هرکدومش یک دنیا ذوق دارم و هیجانش داره دیوونم میکنه.


بچه ها از پا نیوفتین، ادامه بدین، ما اومدیم که تا تهش بریم. تا ته تجربه هاتون را برید و از خیلی چیزها نترسید.


1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب