- مهسا ماکارونی فر
- شنبه ۱۶ تیر ۹۷
- ۲۱:۴۰
- ۰ نظر
ناراحتم از اینکه پروژه ام اونجوری که میخواستم ارائه نشد بنابر هزارویک دلیلی که من کمترین نقش را داشتم و خوشحالم از اینکه تا اخرین لحظه تلاش کردم و ناراضی ام از نتیجه و نتیجه همیشه مهم بوده " همیشه".
خوشحالم از تموم کردن یه مرحله بزرگ دیگه . خوشحالم از زنده بیرون اومدن از این 12 تیر 97.
استرس و اضطراب دارم برای اولین پروژه شخصی که میخوام کلید بزنم . پروژه ای که با هیچکس مطرحش نکردم. هیچ استاد راهنمایی توش ندارم و موضوعش اونقدری بکر و جذاب هست که فک میکنم تا اخر شهریور درگیرش باشم . هیچ دیدی ندارم که نتیجه چه شکلی میشه. در بدترین حالت 2ماهی را که میتونستم برم سرکار و یه پس اندازی جمع کنم برای برنامه های اینده را دارم قمار میکنم رو این پروژه و تو حوزه جدیدی مهارت و دانش نسبتا خوبی کسب میکنم که احتمالا تو ارشد به دردم خواهد خورد و در بهترین حالت از این پروژه به ایده بسیار قوی برای کار میرسم.
جمله قبل نشون میده که اعتماد به نفس انجام پروژه را ظرف همین چنددقیقه کسب کردم و به یه حالت الهی به امید تو ( با لحن این کاسب های بازاری) میریم که شروع کنیم این تابستان بسیار مبهم را :)