- مهسا ماکارونی فر
- پنجشنبه ۲۹ آذر ۹۷
- ۱۰:۵۳
- ۰ نظر
بعله اقای حافظ.
ای بی خبر ز لذت انزوای مدام ما.
بعله اقای حافظ.
ای بی خبر ز لذت انزوای مدام ما.
بزرگترین درسی که مهندسی به من داده : «هیچ شرایط ایده آلی وجود ندارد!»
هرجا به سمت بهبود یکی از شرایط پیش بریم؛ حتما پارامتر دیگری به سمت بدتر شدن میرود.
مثال :
_برای داشتن نسبت سیگنال به نویز بالا(SNR) باید در فرستنده توان اتلافی حامل را بالا برد.
_برای داشتن زمان نشست کمتر و سرعت بیشتر در کنترل یک سیستم باید سیستم بتواند میزان فراجهش بالاتر را تحمل کند.
_برای داشتن گشتاور بالاتر مجبوریم که حجم موتور را افزایش دهیم.
بزرگترین نگاه مهندسی که تا الان کسب کردهام، یک شک و سوءظن نسبت به هرچیز مثبتی است که رخ میدهد. با هر اتفاق مثبت، سعی میکنم نگاهم را برگرداندم و ببینم چه چیزی پشت سرم در حال خراب شدن است.
Trade off
همان قانون سوم نیوتن
تا چیزی را از دست ندهی، چیزی بدست نمیآوری
به بهبودها باید شک کرد، هزینهها را باید شناخت.
دوباره چی شده که بلند شدم رفتم البومbring me to life از Evanescenceرا کشیدم بیرون و دارم گوش میدم؟ دوباره چی شده که شب ها نمیتونم بخوابم؟
مگه نه اینکه عقل معاش میگوید شب هنگام خفتن است، اما چگونه میتوان خفت وقتی که ...
سباستین کاش بیای بهم بگی همه همینجوری ان، که گاهی وقتا همه میترسن که از پس زندگی کردن بر نیان. من خیلی میترسم که از پس زندگی کردن بر نیام. ترسی که ساعت 1.5 شب اوار میشه رو سرم و خواب را برام یه رویای دست نیافتنی میکنه، حالا که اصن بحث شب و روز شد تو بگو ببینم چه فرقی میکنه شب یا روز؟ چه فرقی میکنه الان ساعت چنده؟ چه فرقی میکنه اذر یا دی؟ تقویم مگه اصن غیر از یه شوخی بی مزه، چیز دیگه ای میتونه باشه؟ یکی میگه 2018 سال از مبدا گذشته، یکی دیگه میگه 1397 و یک دیگه میگه1440. مگه فرقی هم میکنه؟ اصلا تو بگیر همین لحظه نقطه صفر تاریخ باشه. خب؟ بعدش؟
من حس میکنم یه حشره خیلی خیلی کوچولوام که داره رو یه صفحه سیاه بزرگ به صورت رندوم حرکت میکنه، حالا تو بیا بهش بگو تو توی یه صفحه حرکت نمیکنی؛ تو داری روی یه حجم بزرگ از سفیدی حرکت میکنی. مگه میفهمه؟ مگه اصن مهمه براش؟ مگه فرقی هم میکنه؟ گاهی وقتا حس میکنم ما الکی این حجم از دیتا را داریم انالیز میکنیم که به یه چیزای الکی تر دیگه برسیم.
شده بترسی از اینکه داری همه چی را اشتباه طی میکنی؟ شده به هیچ ولتاژ رفرنسی اعتماد نداشته باشی؟ شده دیگه هیچ چیزی برات ایده ال نباشه؟ شده شب همونجوری بخوابی که صبح پا شده باشی؟ اگه اره پس دیگه روز و شب چه فرقی میکنه سباستین. دیگه امروز و فردا چه فرقی میکنه. دیگه بودن و نبودن چه فرقی میکنه.
تانن راهب همیشه میگفت:مردم به هیچ درکی از حقیقت نمیرسند چرا که راهبان تنها اموزه ی «ناذهن» را می آموزند. آنچه که ناذهن نامیده میشود ذهنی است ناب که فاقد پیچیدگی است.
نکته جالبی است.
امیر ساننوری گفته است: طریقت سامورایی در میان تنها یک نفس جای دارد و آن جایی است که ضلالت را به آن راهی نیست. اگر چنین باشد آنگاه طریقت سامورایی یکی است اما کسی نیست که بتواند این حقیقت روشن را از همان ابتدا دریابد. خلوص ذهن آسان به دست نمی آید.
بخشی از کتاب هاگاکوره، کتاب سامورایی/ترجمه سیدرضا حسینی/ نشر چشمه
پی نوشت: کتاب، کتاب فلسفی از آن جنس که مبتنی بر استنتاج باشد نیست؛ از جنس شهود است.
درباره اراده و اخلاقی سخن میگوید که هر سامورایی برای یک سامورایی راستین شدن، باید داشته باشد. مفهوم دیگری که در طول کتاب زیاد از آن سخن گفته شده است، مرگ است. از مرگ ساده و باور پذیر سخن گفتن کار ساده ای نیست. مرگ نه آن پوچی و اتفاق مهلکی است که بخواهیم انکارش کنیم و نه آن اتفاق عجیب و خارق العاده ای است که سراسر انتظارش را بکشیم. سامورایی از مرگ هراسی ندارد چرا که قدم اول سامورایی بودن، پذیرش هاراکیری است برای همین اگر در نبردی بین مرگ و زندگی خود قرار گرفت، شجاعانه در نبرد از زندگی خود میگذرد.