- مهسا ماکارونی فر
- يكشنبه ۲۸ ارديبهشت ۹۹
- ۲۱:۱۳
- ۰ نظر
بخشی از متن ادامه داستان را برایتان لو میدهد پس اگر کتاب" جز از کل" را نخوانده اید توصیه میکنم متن را نیز نخوانید.
بخشی از متن ادامه داستان را برایتان لو میدهد پس اگر کتاب" جز از کل" را نخوانده اید توصیه میکنم متن را نیز نخوانید.
بحثمان شد.
از عشق و دلدادگی و عصیان برایم گفت، از هورمون ها و مکانیزهای فریبنده بقا و انکار مرگ و حقه های طبیعت برای تولید مثل برایش گفتم. بحث بالا گرفت، میگفت و میگفتم. هیچکدام دیگری را نمیشنیدیم برای همین داد میزدیم که صدایمان از فرسنگ ها فاصله عبور کند و اثری نداشت. گلوهایمان درد گرفت. از جنگ و شمشیر زدن و سپر گرفتن خسته شده بودیم، آتش بس دادیم و نشستیم و دراز به دراز به اسمان زل زدیم. دست اخرش را رو کرد.
گفت: همین تجربه سراسر اشتباه و پیچ و خم است که زنده نگه ات میدارد. عاشق که شوی میفهمی که همین درلحظه بودن با او، همین با تمام وجود خودت بودن، همین که معقول نباشی سراسر وجودت را از حس زندگی پر میکند. لبه تیغ بودن و نبودن راه میروی و همین برای بارها و بارها عاشق شدن کافی است. تو یکبار عاشق نمیشوی مهسا. تو شاید 17 یا 18 بار عاشق شوی از تمامش زندگی را یادبگیر. برای تمام سختی هایی که قرار است بکشی متاسفم و برای تمام تجربه های ناشناخته و لبه تیغ راه رفتنت خوشحالم.
رو یک دستش لم داد و در چشمانم زل زد و گفت زندگی کن و عاشق شو، زیاد، همان 18 بار به نظرم کافی است بعد از همه چیز دست بکش و بیا این استدلال هایت را از کمد دربیاور و به خودت آویزان کن اما قبل ازآن مطمئن شو که همه چیز را امتحان کرده ای.
اهداف، آمال، آروزها
همه برای من ماهیت دوگانه دارند. در کسری از ثانیه از یک دریای عسل تبدیل میشوند به **pain in the a.. !!
دریای عسل رویایی است، غیر واقعی است، همه آرزوهایم غیر واقعی است. شبیه توهم هایی است که رنگ ها درهم فرو میروند، نور دیگر برایت فوتون ها نیست، نور برایت معنای عرفان و صلح و ارامش میدهد. از جنس همان توهم های سایکدلیک.
**pain in the a اما واقعی است، دردی است که نمیگذارد بنشینی، بلای جانت است اگر بخواهی بنشینی یا بخوابی! آن را حس میکنی و همه کار میکنی تا تمام شود تا از شرش خلاص شوی. از جنس واقعیت هایی که برایت خواب و خوراک و رفاه نمی گذارند.
و بله اهداف و آرزوهای من تا وقتی در ذهنم هستند و غیر واقعی، دریای عسل هستند و اما وقتی تصمیم میگیرم که در این زمان و در این مکان که به نظرم مناسب میرسد، آنها را عملی کنم و به واقعیت تبدیل شان کنم، ناگهان تبدیل میشوند به **pain in the a. و بعد برای راحت شدن از شر آنها هرکاری میکنم که سریعتر از دست انها خلاص شوم.
حالا اما بنابر تجربه اندکی که به دست اورده ام، مواظب هستم که آرزوهایم باید به واقعیت نزدیک تر باشند چرا که هرچقدر غیر واقعی تر و تخیلی تر(!!) باشند، مزخرف تر اند، به درد واقعیت نمیخورند درواقع به درد هیچ چیز نمیخورند مثل همه آدم های ایده آل گرا که به درد هیچ چیز نمیخورند. نه به درد معاشرت کردن، نه به درد خندیدن و گریه کردن، به هیچ درد.