۲ مطلب در خرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

بگو از نور بگو

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۲۹ خرداد ۰۴
  • ۱۸:۱۳
  • ۱ نظر
صدای پرنده ها از حیاط خونه مامانبزرگم میاد. تنها نشستم و بعد از اینکه از صبح داشتیم کار میکردیم که فقط بالا بمونیم و در دسترس باشیم، دارم به این فکر میکنم که این روزها شاید که خاطراتی میشن که بعدا برای هم تعریف میکنیم.
درگیر پارادوکس عجیبی هستم، از حرص بیشتر زندگی کردن لبریزم ولی همین لحظه الان را کمتر زندگی میکنم. کمتر توجه میکنم که همین نفس الان هم که هست، غنیمته.

ش.ش امروز صبح که زنگ زد خیلی نگران بود. دیشب اوضاع خوبی نبوده و ترس و تجربه تلخی داشته. من اون لحظه قلبم درد گرفت که پیشش نبودم و نتونستم آرومش کنم. دلم میخواست فقط دستش را میگرفتم و بهش میگفتم "درست میشه همه چیز". نشد و نتونستم.


برای روزهای ساختن و نامید نشدنی که تو راهه
برای آرامشی که خودمون میسازیمش
برای روزهای روشن آینده

زمان بیکرانه را تو با شمار عمر ما مسنج

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۲۶ خرداد ۰۴
  • ۱۰:۲۹
  • ۰ نظر

یکشنبه هفته پیش وقتی اسم زهرا را رو گوشیم دیدم که داره زنگ میزنه هیچ فکر نمیکردم تا امروز قرار هست که این همه " زندگی " کنم.

مامانبزرگم فوت کردن و من تا شب خودمو رسوندم اصفهان. الان دیگه مامانم خیلی تنها شدن و این غم انگیزه.

جمعه مراسم هفتم شون بود و اوضاع عجیب شد.

سایه جنگ مشابه شهریور برگشت. حسی که بیشتر از همه اذیتم میکنه "کنترل نداشتن" روی کیفیت زندگیمه.

در مواجهه عمیق با مرگ درمواجهه با جنگ و خشم نفرت، من امید دارم و سعی میکنم روتین زندگیم را ادامه بدم. کورسی که راجع به Tiny ML شروع کرده بودم را ادامه میدم، زبان فراسنه تمرین میکنم و اخبار دنبال نمیکنم.

به این فکر میکنم که زندگی در این لحظه ای که نفس کشیدم چه طعم و رنگی داشت و بیشتر زندگی را لمس میکنم.


به قبرها که خیره شده بودم بیشتر به این پی بردم که فرصت اندکی برای زیستن دارم و در هر تاریخ و جغرافیایی حیات داشتن، غنیمته.


1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب