تو حال و هوای شعرم این چند روزه.برا همین حرفی که تو این پست میخوام بزنما با یه شعر از "شفیعی کدکنی "شروع میکنم (درواقع هر حرفی میخوام بزنم تو این شعر هست :)))

نفسم گرفت از این شهر در این حصار بشکن

در این حصار جادویی روزگار بشکن


چو شقایق از دل سنگ برآر رایت خون

به جنون صلابت صخره ی کوهسار بشکن


تو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانه

لب زخم دیده بگشا، صف انتظار بشکن


زبرون کسی نیاید، جویباری تو این جا

تو ز خویشتن برون آ سپه تتار بشکن


شب غارت تتاران همه سو فکنده سایه

تو به آذرخشی این سایه دیوسار بشکن


سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی

تو خود آفتاب خود باش، طلسم کار بشکن


بسرای تا که هستی، که سرودنست بودن

به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن"


محمد رضا شفیعی کدکنی

گاهی وقتا ما ادما یه سری حصار مکشیم برا خودمون و به هیچ قیمتی حاضر نیستیم بشکنیمش به دلایل مختلف ( که اکثر مواقع تعصبه و یا تمایل بیش از حد به سکون نسبت به شرایط کنونی) .چیزی که تاوان

شو با از دست دادن خیلی از فرصت ها میدیم.درحالت کلی این حصار ها بد نیسن ولی اگه مانع کمال ادم بشن اونوقت بدن. میخوام بگم که گاهی شکستن بعضی از حصارها اگرچه مشکل به نظر میرسه و سخته ولی نتیجه خوب و بی نظیری میتونه داشته باشه.اگه گاهی وقتا دور و برمون را نگا کنیم و به حصارهایی که کشیدیم یه تجدید نظری بکنیم بد نیس:)))

 

سیم خاردار

پ.ن1:photo by me with my mobile

پ.ن2: برا اینکه با موبایل بود کیفیتش خوب نیس ولی حالا شما مفومو بگیرین:))

پ.ن3:شعری که اول پسته را همایون شجریان با نام " در حصار شب" در البوم " نه فرشته ام نه شیطان " خوانندگی نموده اند.(یه البوم بسیار خوب و شنیدنی:)))

پ.ن4: از این به بعد اخرین پی نوشت هر پست یه ارزوی خوبه.  ارزو میکنم غم هاتون الزایمر بگیرن و دیگه شمارا هیچوقت یادشون نیاد :)))