و تابستانی که دارد به انتها می رسد و سفری که در پیش است و از سعادتمان است که عازمیم و طلبیده اند این بنده را ... سفری که خیللللییی اتفاقی افتاده تو ایام ولادت علی بن موسی الرضا به مقصد مشهد ...سفری که در انتخاب تاریخ آن حتی به تقویم هم نگاه نکردیم و بلیت هایی که در این روزها گیر آمده و سفری که باور میکنم مقدماتش را خودش مهیا کرده و این ینی سروپا گناهی را طلبیده که توبه کند دعوتش کرده که انسان شود خودش خواسته مرا که بفهمم هنوز هم میشود امیدوار بود که همه جور رفاقت میکند و بی معرفتی میبیند و چه می توان گفت به این همه لطف...
پ.ن: بیشتر میرم به سمت روزمره نویسی البته سعی ام بر این است که پست غیر از روزمره هم داشته باشم اما به نظرم گاهی ثبت وقایع زندگی ام هم خالی از لطف نباشد که این حافظه مان بسی خر است بسی چیز ها و اتفاقات ریز و قشنگ زندگی را فراموش میکند