- مهسا ماکارونی فر
- پنجشنبه ۱۲ شهریور ۹۴
- ۲۲:۲۹
- ۱ نظر
سکانس اول:
لوکیشن: سه راه حکیم نظامی-ابتدای خیابان حکیم نظامی
صبح ساعت 7. درررررواز تهران 2نفررر.خانم درواز تهران.اقا درواز تهران .درررررواز شیراز 1نفرررر. دو تومن میشه.بفرمایید.خدا بده برکت
سکانس دوم:
لوکیشن: فرودگاه اصفهان-سالن پرواز
.ایرپورت.خود جناب در ذهن ها متشخص خلبان.کییییییش .کیییییش.کیش جا نمونی.خانم شما مگه کیش نمیری .پس چرا نمیای .من :|||.کییییش دونفر مونده.اقا کییییش.رفتیمااااا.نبووووود.
هردو متعلق به سیستم حمل و نقل اند و هردو پی مسافر .هردو مشتاقانه منتظرند تا مسافر بار بزنند و به مقصد برسانند و خدا بده برکتی بگویند و ما گاهی آن مسافرانی هستیم که جا مانده ایم گاه از روی عمد و گاه از روی اجبار اما به هرحال شوفر سفرش را رفته است.
و الان که این کلمه ها را مینویسم به یاد وسوسه های صبگاهی در راه دانشگاه و درواز تهران می افتم که تاکسی ها صف کشیده اند و مدام میگویند تهرااان.تهرراااان.و من هربار که.از کنار انها میگذرم وسوسه ای در گوشه ای از ذهنم نجوا میکند که سوار شو و برو برو فقط برو مقصد مهم نیست اصلا سوار شو برو رسیدی دوباره سوار شو و برگرد
ذات حرکت است که وسوسه میکند ..رفتن و اکتشاف .رفتن در موقعیت های تازه قرار گرفتن.رفتن و فقط رفتن .رفتن نه برای انکه برسی.بلکه برای صرف فعل رفتن که میروم .میروی.میرود.میرویم.میروید.