مثلا ادم یک وقت هایی حق دارد که وسط این همه برو و بیایی که برای خودش درست کرده خودش را سفت بقل بگیرد و های های برای هیچی گریه کند .اصلا هم دلیل نمیخواهد ها.اصن همینجور الکی و همینقدر مسخره.مسخره تر از ان که کل چیزی که من و شما از زندگی به آن برچسب احساسات میزنیم بالا و پایین شدن یک سری ترکیب شیمیایی مسخره است که حتی بسته به نوع غذا هم بالا و پایین می شوند و این ینی کل ان جیزی که ما از این هستی میفهمیم خیلی خیلی مسخره تر از ان است که بتوان به ان استناد کرد .ان جیز که در من تنفرمی انگیزد در شما موجب علاقه است و این ینی تمام چیزی که ما از هم میفهمیم سو تفاهم های مسخره ای است و حتی ما برسر چیز های مسخره جنگ و کشتار به راه می اندازیم و بر سر جیز هایمسسخره تر صلح میکنیم که همیشه خدا جنگ بین دولیت ها بوده و نه ملت ها . که صلح هم از پی نفع دولت ها بوده و نه ملت ها....  و جدی گرفتن همه اینها خیلی خیلی مسخره تر است اینکه ادم حالا هی برود برای خودش برو و بیا راه بیاندازد که هی یادش برود که این زندگی بازیچه ای بیش نیست . این است که ادم باید هر چندوقت یک بار دست از همه این مسخره بازی ها بکشد و یادش نرود که غرق در این بازی ها نشود که یک وقت های ادم با مفاتیح و قران همیشگی اش خلوت کند بعد کسی را هم در این خلوت راه ندهد که تنهای تنها میتوان به عظمت ان همیشه تنها پی برد که میشود یک فنجان چای هم بریزی که با اوخلوت داشته باشی انجور که میخواهی... که بخواهی چنددقیقه او فقط خدای دل مشغولی های کوچک تو باشد که های های بزنی زیر گریه از این همه دشمنی و کینه ونفرت و جنگ که بردار در برابر برادر میجنگد.که دلت گرفته باشد و مسخره بازی تمامی نداشته باشد