مثلا چایی که میریزی داغ است کمی صبر میکنی تا بشود خورد اما تو این فاصله هزار فکر به مغزت هجوم می اورد و تو به پنجره خیره شده ای و چایی کم کم سرد میشود و از دهن می افتد به اصطلاح و تو همچنان غوطه ور در سیل افکارت هستی که ناگاه زنگ تلفن به صدا درمیاید و تو به خود می ایی میبینی دو ساعت چایی در دست خیره به پنجره بوده ای. تلفن را دست به سر میکنی و چایی را با شوق فراوان میخوری . انگار که سرما به جان چایی نشسته باشد و تو این سرما را به شوق میخوری. بعضی چیزها به اصطلاح از دهن که می افتند طعم بی نظیرتری دارند. مثلا پیتزا را که از دیشب مانده بگذاری در یخچال صبح  به جای قالب پنیر جعبه پیتزا را می کشی بیرون و مینشینی یخ یخ با لذت وصف ناپذیری میخوری . یا مثلا قورمه سبزی مامان که ترشی و اش میزان است را شب از یخچال درمی اوری و یخ یخ میخوری. اینها سباستین لذتشان دو چندان شده است با این سرمایی که به جانشان نشسته است. بعضی چیزها هم مثل همین پیتزا و چایی و قورمه سبزی است مثلا کتاب تست قرابت معنایی کنکور پر از شوق است و پر از نشاط زدن تست های قرابت معنایی با اینکه از کنکورم  دو سالی گذشته و این سرما به جانش نشسته و خوشمزه ترش میکند. میدونی دیگر با عطش و تند تند تست هایش را نمیزنم که بعد بروم به درس دیگری برسم نه. اینبار مینشینم و لقمه به لقمه مزه مزه اش میکند. بعضی افراد هم باید بگذاری از دهن بیوفتند و سرمایی به جانشان بنشیند و بعد بشینی لقمه به لقمه مزه مزه شان کنی بعد میبینی که همه ی غذاها سردشان از گرمشان خوشمزه تر نیست و فقط طیف خاصی از این غذاها ( چیزها و افراد) این ویژگی را دارند بعدا حواست جمع میشود که هوای این از دهن افتاده ها را داشته باشی :)