- مهسا ماکارونی فر
- پنجشنبه ۱۱ خرداد ۹۶
- ۱۱:۴۷
- ۰ نظر
پدر کم حرف میزنن برام از زمان انقلاب و جنگ انگار که هربار میخوان یه چیزی بگن یاد رفیق هایی که از دست داده یاد عمری که طی کرده همه از جلوی چشماش رد میشه. منم یاد گرفته ام که کمتر بپرسم ولی همون لحظه هایی که خودش میره سمت اینکه از تاریخ زنده ای که توش نفس کشیده بگن من سروپا گوش میشم و چشم . تموم که میشه تنها کاری که میکنم اینه که مقایسه میکنم اون حال و هوای جوونی را با حال و هوای خودمون با این اتمسفر راکد و باتلاق مانند الان. الان من از اتمسفر هم دانشگاهی هام متنفرم.فرارمیکنم. نه علم طلبی درست و حسابی نه ارمان خواهی درست حسابی. من حتی از بیشتر استادهامون هم متنفرم. حتی نمیشه تحمل کرد که این کرسی استادی را به چه شیوه ای به دست اوردن و حالا... نمیتونم باور کنم که همین دانشگاه سال 56 اون طرز تفکرها توش جریان داشته و حالا...
بیخیال. بالاخره این کارشناسی هم تموم میشه . باید سعی کنم از جو غالب دور بمونم و سعی کنم رو رشد خودم بیشتر تمرکز کنم.