شب عاشورای 96 

مینی بوس

صندلی دوم

دستان زیر چانه و زل زده به ماه

صدای کریمخانه طنین انداز در گوش هایم که میخواند : مستان همه افتاده و ساقی نمانده . یک گل برای باغبان باقی نمانده... مظلوم حسینم مظلوم ح س ی ن م

جمع غریبه است و اشنای چندین ساله ای توش نیست . 

عاشواری متفاوتی بود . متفاوت. کل شب فقط کریمخانی خواند و خواند و خواند و من از مرور کردم تمام گذرگاه ها و تصمیم های متفاوت زندگیم را مرور کردم و درماندم در عظمت تصمیم حسین درماندم. 

تاریخ در ذهن من شناور است و غیر خطی و حتی غیر علّی ... مثلا امروز برایم 14 ذی الحجه است و فردا برایم تاسوعا . 

عاشورای امسال برایم متفاوت بود ولی مثل نماز بدون وضو بود یک جای کارش میلنگید.

عاشواری امسال خالی از آن کنج دنج آرام گلستان شهدا بود. 

عزا گرفته ام سال های بعد بدون گلستان شهدا عاشورا هایم را چه کنم :((