- مهسا ماکارونی فر
- پنجشنبه ۲۱ دی ۹۶
- ۱۳:۳۳
- ۳ نظر
من ادم "جوگیری"ام. میدونی چی میگم سباستین؟ من با تمام تعاریف دیکشنری و دهخدا و فرهنگ معین از "جوگیر"جور در میام. البته اینجوری نبوده که من از اول اومده باشم "جوگیر بودن " را بررسی کرده باشم و بپذیرمش. نه. اینجوری بوده که اولش یه دونه لوبیا خیلی کوچیک و مظلوم بود و بعد جوانه زد بعد رشد کرد و نهال گوگولی مگولی شد و حالا اونقدی بزرگ شده که سایه انداخته رو یه مساحتی از "من". اینجوری نبوده که من بهش اب داده باشم و رسیدگی کرده باشم و برگ های زردشو چیده باشم. نه. اون از یکی از اب راه های زیرزمینی تغذیه کرده و به اینجا رسیده. به اینجا رسیده که من یه چیز چرتی درباره زهد و عرفان و گوشه نشینی میخونم و بعد دو روز فقط میشینم یه چادر میکشم سرم و ذکر میگم و بادوم و اب میخورم. اینکه بادوم میخورم دقیقا به خاطر اینکه "جوگیر"ام . برای اینکه یه جایی تو ذهنم مفهوم "ریاضت" گره خورده به "بادوم". برای همین که وقتی نفسم در نمیاد پا میشم میام این گوشه از گلستان شهدا میشینم و با خودم میگم من اگه تو جنگ بودم حتما از اون شهید های گمنام میشدم. حتما یه جایی خودم با دستای خودم پلاکمو دفن میکردم. مگه رسمش همین نیست؟ همین که 100 سال دیگه گمنام تر از همیشه باشی. همین که احتمالا الان تو یه سیاره ای 100 ها میلیون سال دورتر از اینجا (یه جایی عقب تر یا جلوتر تو زمان) هیچ تاثیری تو هیچ کجای جهان نداری.
چرا اینجا انقدر ارامش داره؟ قطعه جاوید الاثر از گلستان شهدا.
فرهاد صدری
فرزند منصور
22سالگی در جنوب فکه. 18بهمن61
اگه قراربود یه فُرم بِدن دستم و ازم نظر خواهی کنند که چجوری بمیرم من قطعا تیک "مفقودالاثر"بودن را میزدم .
با اون مقدمه ای که برات اول گفتم سباستین. هنوز قانع نشدی که من ادم "جوگیری"ام؟
که الان نشستم روبرو این قبر خالی و ذکر میگم و بادوم میخورم و به مفقود شدن تو فکه فکر میکنم.
من یه چیزیم میشه و اینو خودم بهتر از هرکسی میدونم ولی خب همه ادما حق دارن که یه چیزی شون بشه.