- مهسا ماکارونی فر
- يكشنبه ۸ بهمن ۹۶
- ۲۲:۵۲
- ۰ نظر
سر این پست ، تو مکالماتی که نشسته بودم و با این قبر خالی میکردم ، یه جمله ای گفتم که برام سنگین تموم شد. حرف خوبی نبود، بچگانه بود. بدون فکر بود.
...
قران باز کردم و دنبال ادرسش میگشتم.پیداش نکردم، گوشی دراوردم و سرچش کردم؛ (مبارکه آل عمران، شریفه صدو شصت و نهم*). خوندمش ،10بار ، نه شاید 13بار.
چندوقتی بود که درگیر مقدمات یه مسیری بودم ، دستم به هیچ جا بند نبود( هنورم نیست!) ، ترس شاید واژه بهتری باشه،اره ترسیده بودم، نمیدونم چیشد که یاد این آیه افتادم، خودشم کامل بلد نبودم ، یاد کانسپتش افتادم .
رو کردم بهش و گفتم میدونی چیه ؟ اینجا من و تو و خودشیم ، خودش که میدونه ، تو هم بدون که اینی که میگه را باور ندارم . نمیفهمم. درکش نمیکنم.
...
حالا مسیره برام روشن تره و مقدماتش از اونم واضح تر. هنوزم مشکلات هست ولی این بار این منم که نمیترسم :)
حالا دیگه بیشتر حواسم هست که جوری حرف نزنم که اینجوری شرمنده بشم .
...
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ
*: این مدل ذکر سوره و آیه را از وبلاگ آیه ها یاد گرفتم:)