مطهره که ارشد رفت تهران ، بهونه من هم برای دانشکده ریاضی رفتن تموم شد. امروز که از جلوی صندلی همیشگیمون با مطهره رد میشدم، دلم براش تنگ شد. مطهره صبور ترین ادمیه که میشناسم. نمیدونم اگه نبود چقدر مهسای الان متفاوت تر بود ولی اینو مطمئنم که با مطهره خیلی چیزها یاد گرفتم. 

تو خیلی از تجربه های امسالم یک حضور مطهره کم بود. مطهره کاری کرده بود که من از ترم 1 دانشکده ریاضی را بیشتر دانشکده خودمون و ادم هاش میشناختم. سرکلاس های عجیب غریبش میرفتم و کلمه ای از حرف های دکتر کوشش را نمیفهمیدم. 

باهم بودیم که رفیتم دفتر دکتر مرزبان و چایی خوردیم:))) 

من احتمال مهندسی را به لطف مطهره یاد گرفتم. مطهره بود که وقتی سرکلاس رجالی نمیرفتم دعوام میکرد و بیدارم میکرد که به کلاس برسم.

با مطهره بودیم که تو مدرسه سربه سر اقای ش میذاشتیم.


مطهره دلم برات تنگ شده:(