حال عجیبی است!

3 روزی میشود که درمجموع شاید 10 جمله بیشتر حرف نزده ام !

این روزه ی سکوت گرفتن آن هم برای من که در دِه افردا پرچانه، کدخدا به شمار میروم؛ چیز عجیبی است!

نسبت به قبل موضوعات و منبرهای پخته تری دارم که در راستای آن ها سخن برانم اما انگار که هنوز به مرز سرریزی نرسیده ام ؛ این یعنی ظرفیتم بیشتر شده؟ مخاطب خوبی پیدا نمیکنم که از تضارب آرا باهم به یه جای بهتری برسیم؟ یا کلمات خوبی پیدا نمیکنم و هر بار تلاس برای چیدن واژه کنارهم ،میشود یک سرخوردگی و ناامیدی عمیق تر!

شاید هم همه موارد!

این را درست وقتی فهمیدم که 4ساعتی را روبروی قفسه کتاب های اصول طراحی ماهوراه و مکانیک پرواز نشسته بودم و مجموعه داستان های چخوف را میخواندم.