در این 5 سالی که از دبیرستان میگذرد، سالی یک یا دوبار را مدرسه میروم. نه برای اینکه مدل مادربزرگ ها بگویم کدام راه را بروید یا نروید که بهشت و جهنم کدام است یا شبیه دوستانم برایشان روضه بخوانم و از دانشگاه ( کعبه آمالشان) بد بگویم. رفتنم بیشتر برای خودم است تا آنها. 
هر لحظه در مدرسه پر است از امید و شوق و ماجراجویی و هیجان. 
امروز را با دهمی ها کلاس داشتم و چقدر از بودن در جمع شان لذت بردم. چقدر عاقل تر و باهوش تر از آن موقع های من هستند. چقدر خوب که زود قانع نمیشدند و چقدر جسورانه ایده پردازی میکردند. 
اسفند را اگر گرفتاری هایم کمتر بود، بیشتر سر میزنم. به مراتب اعتماد به نفس چارچوب شکنی ام بعد از هر دیدار با آن ها بالا میرود.