20مرداد که قرارداد این کار را امضا کردم پر از شوق وشور بودم برای قرار گرفتن تو نقطه ای که میتونم تاثیر مستقیم بذارم برای بهبود هر چند کوچیک زندگی یه سری ادم. 

امروز و دیروز و این هفته سراسر خشم و غم بودم از دورویی و زیرآب زنی و دروغ که سراسر این واحد را گرفته!

تو واحد منابع انسانی کار میکنی و اما همکارت هنوز پر از مرزهای جنسیتی و تهرانی-شهرستانی و هزار و یک مرز کوفتی دیگه است که بین ادم ها فاصله میندازه. تو واحد منابع انسانی کار میکنی و صداقت و نگاه با کرامت به انسان ها به شغل شون به کارشون به زندگی شون معنا نداره.


سخت غمگین و دل آزرده ام. 

سوپروایزرم که تا قبل از این دو هفته واقعا رابطه خوب و سازنده ای باهم داشتیم، معلوم نیست چی تو سرشه و من از این همه عدم قطعیت، از این همه تصمیم های عجیب غریب نا راضی ام. 

من نمیدونم چی میشه ولی شاید که نباید حساس بشم، شاید که نباید گیر بدم، شاید که این منم که اشتباهم، دیوونه ام و عقل درست حسابی ندارم.


پی نوشت: خطاب به لام

اینجوری نمیشه کارکرد

اینجوری نمیشه رفاقت کرد

با بدخواهی و دروغ نمیشه زندگی کرد