1-

1400  را با تصمیم ترک تیم دوست داشتنی تموم کردم. میدونی قضیه سر اینه که تو این زمان و مکانی که وایسادی داری چه ارزشی خلق میکنی؟
احساس تعلق نکردن به پروداکشنی که روش کار میکردم هرروز فرسوده ترم میکرد.
ش.ش که این دو ماه ( فکر میکنم دو ماه شده باشه) زیاد باهم گپ زدیم، گفت مهسا معلومه که خوشحال نیستی. تاثیر کار یا پروسه های مزخرف مون نبود، تاثیر ریجکت ها هم نبود من فقط هیچ معنی و مفهومی برای کارم پیدا نمیکردم تاثیر کارم تو جامعه ناچیز بود و با وضعیت سال آینده ناچیزتر میشد، مصاحبه ای که برای فان رفته بودم خوب پیش رفت و آفر اومد و بعد تیر خلاص را خوردم و استعفا زدم و افر را قبول کردم و 20 فروردین تیم جدید و کار جدید را تجربه میکنم.

2-
این چندوقت با ش.ش زیاد گپ زدم، بچه دوست داشتنیه و مغز قشنگی داره تقریبا به تمام اراجیف من گوش میده و لازم نیست وقتی هیجانزده میشم و تند صحبت میکنم چیزی را دوباره براش توضیح بدم چون همه را فهمیده :)))) 

3-
برای بچه ها خیلی دلم تنگ میشه، برای قهوه خوردن با الهه و مورتال بازی کردن با کوثر و سیگار کشیدن با پویان و مهیار و گپ زدن با ش.ش و صحبت ها و بازی گوشی هامون با تیم رباتیک. از همه این آدم ها خیلی زندگی یاد گرفتم و بی نهایت ازشون ممنونم. میدونم که دیگه قراره کمتر ببینمشون و از همین الان دلم تنگه براشون :(

4-
تغییر درد داره ولی تغییر رشد داره
No pain, No gain


5-

مامان وضعیت قلبش پایدار نیست، کمتر میخنده، بیشتر ناراحته و ریتم صحبت کردنش هم نامرتب شده و هیچ کاری از دستم برنمیاد جز اینکه بغلش کنم 

اون بیرون هرکاری از دستت برمیاد و پیش میری به اینجا که میرسی هیچ