26 اردیبهشت روز قشنگی بود. 
این بچه واقعا باعث میشه روزها را پر نورتر ببینم، ازش معرفت و شعور و علم یاد میگیرم و تقریبا درمورد هر چیز نردی با شور و اشتیاق فراوان صحبت میکنیم. 
این پسر واقعا غیرقابل پیش بینیه توی موضوعاتی که مطرح میکنه. یه سرور دیسکورد داریم که از تقریبا همه چی روش حرف میزنیم و درمورد همه چی کانال و ترد داریم. اوضاع جالب داره پیش میره.
 لحظه را درمیابیم و پدر تفریح و وقت گذرونی را داریم درمیاریم.
مامان حالش خیلی خوبه
بابا خوشحاله
و زهرا ردیفه
اوضاع در یک ماکسیمم محلی افتاده و امیدوارم تا یه مدت خوبی بمونه.
این درسی که این ترم رفتم گرفتم واقعا باحاله و از کلاس و تمرین هاش لذت میبرم. استاد زنگ زد گفت تا اخر خرداد دفاع کن :) گفتم چشم ردیفه استاد فقط conclusion مونده که من بر ارواح سرگردان هاگوارتز خندیدم که فقط اون مونده. تقریبا نوشتن 3 فصلش مونده :)))) که امید به خدا هفته بعد را یه کم باید زیرآبی برم و مرخصی بگیرم که برسونم ولی خب حالا میرسه دیگه ایشالا.
فرداعصر قراره با این پسر دوباره بریم یه جایی از این شهر را کشف کنیم و چرت و پرت بگیم و بخندیم در حالی که هر دو داریم به رادیکال 157 قسمت تقسیم میشیم زیر بار کار و پایان نامه و جاه طلبی برای ترفیع :))