اینجا فقط سیاهی و تاریکی که اضافه میشه 

فردا بابا جراحی دارن و نتیجه هر چی که باشه من میدونم که روزهای سختی را پیش رو دارم. روزهایی که تمام قد باید وایسم و خانواده ام را حمایت کنم و ببرم جلو تو دلی این سیاهی

من اما نمیدونستم که میتونم یه یک نفر دیگه هم تکیه کنم

نیمدونستم که چه حسی داره وقتی یه نفر انقدر قاطع پشتم وایمیسه و هوامو داره

نمیدونستم که میشه با یه حرف از یه نفر دیگه انقدر قوی تر شد

من دیشب فکر میکردم که حقش نیست، انصاف نیست در حقش

لیاقتش خیلی بهتر و بیشتر از این حرفاس

امروز صبح ولی باورش کردم که پیشم هست که هرچی هم که بشه هست

من فقط تا قبل از این نمیدونستم که میشه ولی الان...