سه شنبه شب


تو یکی از این مقاله ها روی کیس استادی که داشتند نوشته ۳۷درصد می‌تونه کنسر نباشه

۳۷ درصد چقدر احتمال خوبیه؟


پای چپم دوباره یه کم گرفتگی داره و بی حس شده


چهارشنبه صبح 

یه کم برای روال کردن بستری و پذیرش و بیمه تکمیلی اینا داستان داشتم ولی روال شد

دکتر اومد و داشت توضیح میداد، تو چشم های من نگاه کرد و گفت شاید پیوند نخواد، یه جورایی گفت خودت میدونی یعنی چی دیگه

خیلی آرومم و به طرز عجیبی استرس ندارم، نمی‌دونم چرا


چهارشنبه عصر

دکتر اومد و گفت به نظر خوب نمیومد اما منتظر جواب پاتولوژی باشین

من تموم شدم، همون لحظه تموم شدم

عصبانیم، خیلی خیلی عصبانیم

من ته جهنم وایسادم

ته ته جهنم اینجاست

هر اتفاق بدی که میشد نیوفته، افتاده


پنجشنبه عصر

دکتر صبح اومد و دوباره بابا را ویزیت کرد، گفت من درگیری ندیدم و هنوز هم نمی‌دونیم که کنسر هست یا نه، که یعنی دوباره همون احتمال ۳۷ درصد

فعلا با این استنت که گذاشتن بابا بهتره

زهرا وضعیتش نوسان داره

با مامان دعوام شد

هنوز عصبانیم

دلم تنگ شده


پنجشنبه شب

یه خواب مزخرف دیدم

حالا ۲ شبه و دیگه خوابم نمیبره

کاش شایان اینجا بود و بغلم میکرد

کاش بود و نازم میکرد

دارم کم میارم

کم کم دیگه نمیتونم 


جمعه صبح

دلم نمی‌خواد پا شم

دلم میخواد تا ابد اینجا تو خودم مچاله بشم و بیرون هیچ اتفاقی نیوفته

دلم میخواد بغلم کنه و نازم کنه و همه چی آروم باشه

هیچی جلو روم نباشه

هیچ اتفاقی نیوفته 

همه چی متوقف بشه

دلم میخواد دوباره سرمست آغوش اون باشم و هیچ ساعتی آلارم نزنه

من فقط دیگه کم کم نمیتونم

اون بیرون همه چی بی رحمه، سخته


جمعه عصر

بالاخره اینترنت بهتر شده و وصل شدم

بعد از مدت ها شاید سال ها و قرن ها 

به چشم‌هاش، به لبخندش، به جزییات صورتش نگاه کردم و قلبم مچاله شد 

دلم میخواست دوباره دست بکشم رو استخون فک پایینش 

دوباره دست هاش را بگیرم و به هیچی فکر نکنم، همون لحظه باشم

زهرا امشب می‌ره

فردا دوباره باید پیگیر باشم و دوباره کار را شروع کنم وسط این جهنم فقط زنده بمونم

بقا همیشه یعنی باید بجنگی تا زنده بمونی

اون بیرون هیچی آسون نیست، هیچ حقی برای زنده موندن وجود نداره و فقط باید با چنگ و دندون بدستش بیاری

چقدر کم باهاش بودم، چقدر کم باهاش خوش گذروندم و چقدر الان حسرتش را دارم، درس عبرت برای حروم نکردن لحظه های بعدی