روزهایی هست که روشنه، شیرینه، پر از خوش شانسیه
دیروز وقتی رو اون میز رو به پنجره اون کافه تو جلفا که پنجره اش رو به کلیسا بود و یه درخت کریسمس کوچولو بغل میز بود و نشسته بودم و یه لیوان شیر عسل گرم گرفته بودم تو دستام و داشتیم فیلم موزیکال میدیدیم با خودم فکر کردم دختر، من واقعا ادم خوش شانسی ام.
اینکه یه نفر انقدر به خودش سختی میده و میاد و لحظه های قشنگی برات میسازه تو دل این تاریکی واقعا خوش شانسی میخواد.