I know I'll be alright

But I'm not tonight


I lost a friend

I lost my mind


زیر هجوم این حس، این درماندگی، این گریه های مادرم

دفن میشوم، ناتوان و فلج میشوم، توانایی برقراری ارتباط با آدم ها را از دست میدهم

هنوز هم دستام را نگاه میکنم که خالی ان، همان هایی که با آنها دست های پدر را گرفتم و گفتم از این روزهای سخت عبور میکنیم و نکردیم. ماندیم. 

همان هایی که همان شب که از شیراز که برگشتیم، نشان زهرا دادم و گفتم دست خالی برگشتم.