وقتی شکست سختی میخوری

وقتی دوباره پا میشی و با خودت میگی دیگه هیچ چیزی قرار نیست منو تا انتهای ناراحتی و عصبانیت ببره،

اتفاق های ناراحت کننده میان و میوفتن و تو ناراحت میشی اما به خودت اجازه نمیدی کسی یا چیزی تو را تا انتها ببره

برای همین ناراحت میشی و عبور میکنی، اندازه قبلا گیر نمیکنی توش، طعمش را میچشی و عبور میکنی و رها میشی ازش

بارِ بودن کمی را با خودت اینور و اونور می‌بری

معجزه مرگ و از دست دادن؟ معجزه بزرگ شدن ؟ یا بهتر بگیم معجزه مهسا بودن!