بهترین سفر عمرم را با بهترین و قشنگ ترین آدمی که میشناسم تجربه کردم.
این 6 روز با اتوبوس و ماشین و هواپیما و کشتی سفر کردم. 

گذر زمان را حس نکردم از عالم و دنیا رها بودم و فقط خوش گذروندم.

ساعت ها به قشنگ ترین آدمی که میشناسم نگاه کردم و بغلش کردم.

خندیدیم و گریه کردیم.

راه رفتیم و حرف زدیم.

خیره به ساحل نگاه کردیم و رقصیدیم.

موزیک گوش دادیم و خوش گذروندیم.

هنوز چند ساعت هم نشده که رفته و دلم براش تنگ شده.

دلم برای صداش برای خنده هاش برای نگاه کردنش تنگ شده.

قلبم را جوری حس مکینم که تا حالا حسش نکردم.

فکر میکنم عاشق شدم و دقیق نمیدونم.

10 ماه از شناختنش میگذره و حالا وقتی که پیشم نیست حس میکنم یه تیکه از وجودم نیست.

وقتی بهم میگفت که : مهسا روزهای خوب هم میاد. باورم نمیشد ولی اومدن، روزهای فوق العاده اومدن.

الان وقتی بهم میگه که بازم روزهای خوب میان دیگه باور میکنم چون میان