روزهای بد میان
روزهای بد ادامه پیدا میکنند
من دوباره توی ضعیف ترین حالت خودم قرار گرفتم.


از عزیز دلم دورم و دلم براش تنگ شده و ای کاش که تهران بودم

خودم انتظار دارم

عزیز دل انتظار داره


کارهای مالیاتی و کارهای خونه مونده و وسط هردو هستم

خودم انتظار دارم

مادر انتظار داره

خواهر انتظار داره

فامیل انتظار داره


کارهای شرکت و این ته اوکیعار مونده و هروز هم کار جدید اضافه میشه

خودم انتظار دارم

تیم لید انتظار داره

تیم انتظار داره

همکار انتظار داره


کمتر با دوستام حرف میزنم و ازشون خبر میگیرم و بهشون اهمیت میدم

خودم انتظار دارم

دوست انتظار داره


شب که میشه حس میکنم کلی کار بیخود انجام دادم و از هر طرف یکی داره دست و پام را میکشه و من همه زورم را دارم میزنم که قلبم هنوز هم تپش داشته باشه.

این روزها و این شب ها تموم میشن و دوباره غرق نور و خوشی میشیم. سیاهی میره.


بعدا نوشت:

ناراحتش کردم با چیزی که میدونم حساسه ولی واقعا عمدی نداشتم توش / ناراحتیش را دیدم و ناراحت شدم وگریه ام گرفت/ پا شدم و رفتم سر کارهای خودم/ خبر داد که گوشیش را زدن / پا شدم و شله زرد درست کردم/ حالا بوی زعفرون پیچیده توی خونه/ نمیتونم تلفن را بردارم و بهش زنگ بزنم/ نمیتونم بهش اس ام اش بدم که قربونت برم/ فعلا فقط دیسکورد هست.

از فاصله گریه تا شله زرد فکرهای تاریک اومدن و گذشتن و توشون غرق نشدم.