۱۳ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

یک افزودنی دلنشین به خورجین ملاصدرالدین مان

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۱۱ آبان ۹۵
  • ۲۱:۵۴
  • ۰ نظر

چند وقتی است ننوشته ام از کتاب هایی که به خورجین اضافه شدند. انقدر خوب نبودند که بنویسم مثلا " دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم" اگر اشتباه نکنم مجموعه ای از 9داستان سلینجر بود که در حد انتظاراتم ظاهر نشد . فکر میکنم دوداستانش بود که فقط به دلم چسبید نام یکی " مردخندان " بود و نام دیگری همان عنوان کتاب " دلتنگی های..."  کتاب دیگری که خوب بود اما نه انقدر که پست جداگانه ای بخواهم برایش بنویسم . نمایشنامه ای است به نام " مرگ دختر جوان" . نمایشنامه خوب و نسبتا دلچسبی بود . البته خرید این کتاب هم قصه جالب و کوتاهی دارد. الان که این ها را تایپ میکنم به نظرم رسید که پست جداگانه ای برایش بنویسم . 

اما حالا اصل مطلب. فرنی و زویی اثری بی نظیر از سلینجر است. به نظرم نویسنده های کمی هستند که دو اثر بسیار خوب در کارنامه داشته باشند( اگر اسطوره ها را کنار بگذاریم ) اکثر نویسنده ها یک اوج دارند ( یک ضربه در طیف فرکانسی شان دارند و دیگر هیچ...)  باقی شاید نوسانات کوتاهی باشند اگر خط صاف نباشند . اما ناتور دشت و فرنی و زویی به من ثابت کرد که سلینجر از این قماش نیست . حالا سلینجر عزیز تر برایم شده است . فرنی و زویی عالی بود . ترجمه ی امید نیک فرجام چنگی به دل نمیزد یعنی نه اینکه بد باشد نه. خو بود اما نواقصی هم داشت که توی ذوق میزد اما این باعث نشد که من شیفته ی فرنی و زویی نشوم. 
نکته دیگری که میخواهم اشاره کنم گلایه است. داریوش مهرجویی سال 73 فیلمی به نام پری ساخته است اقتباسی از روی فرنی و زویی و از شوربختی اینجانب این فیلم را قبل از خواندن این کتاب چندسال قبل دیدم وباید بگویم که داریوش مهرجویی جفا کرده است در حق کتاب. البته خب هر ادمی ازاد است که در حق خیلی چیزها جفا کند و نباید خرده گرفت که او فیلمساز است و ازاد است هرجور میخواهد فیلم بسازد ولی خب من هم ازادم که نظرم را بگویم به هرحال میخواهم بگویم که قبل از خواندن کتاب هرگز پری را نبینید. البته از حق نگذرم نیکی کریمی نقش فرنی را خوب بازی کرده است اما خب ستاره اصلی داستان زویی است و علی مصفا اصلا زویی را بازی نکرده است ...  خلاصه که سباستین گوش میدهی رفیق؟ فرنی و زویی در قفسه بهترین هایم قرار داردو بعید میدانم از انجا پایین بیاید.

بازنده های مدرن!

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۱۱ آبان ۹۵
  • ۲۰:۰۵
  • ۰ نظر

حالا اینکه اصلا مدرن چیست و پست مدرن کدام خری است اصلا فرق مدرن و غیر مدرن چیست و این زهره ماری ها را کاری ندارم تنها چیزی که مقصود بیان ان را دارم این است که بازنده ها هم مدرن شده اند. دکتر کاف همیشه از نظر من یک بازنده است . دکتر کاف اما شخصیت خوب و محبوبی دارد و اکثر قریب به اتفاق جماعت برق و کامپیوتری ارزش و شخصیت خوبی برایش قائل اند و پی حرفش میروند اصلا بگوید برو فلان درس را حذف کن را فلان را بگیر و یا این روز آزمایشگاه برندار چون من میگویم از این دست حرف ها با منطق تماما " من میگویم پس درست است"  بی چون و چرا توسط جماعت پذیرفته میشود . اما از نظر من دکتر کاف یک بازنده است . این را به گمانم خودش هم میداند ولی به روی خودش نمی اورد. ینی میدانی او شیفته ی این کرسی استادی است او به حقیقت شیفته این دانشکده کوفتی است و انگار که سال ها تلاش کرده که به این کرسی برسد و الان راضی است . میدانی همین اش بازنده اش میکند . این که از این دانشکده کوفتی با این اوضاع وخیم و بیخودش راضی است این حرص ادم را در میاورد. 

کجا میره خب؟

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۶ آبان ۹۵
  • ۲۲:۰۶
  • ۰ نظر

وقتی یه روز در هفته از این سر دانشگاه میکوبی میری اون سر دانشگاه که غذای سلف بخوری ینی هنوز میخوای اصالت دانشجوییت را حفظ کنی . ینی هنوز سر شوقت میاره اون هیجان سیال در سلف . تنهایی میشینی تک تک نگاه میکنی به میز ها . موزیک تو گوشته و جان لنون داره imagine میخونه و تو تک تک بچه ها را از نظر میگذرونی . سال اولی ها کاملا مشخص ان . گهگاهی ta ها را میبینی و نگاهتو میدزدی.  همینجور که لنون داره میخونه " تصور کن همه مردم فقط برای امروز زندگی میکردن..." تو قاشق را میذاری رو سینی سلف و با خودت فکر میکنی که چرا هنوز سوالی که از ترم 1 داشتی بدون پاسخ مونده و تاحالا جرئت نکردی از مسئول سلف بپرسی. از ترم یک همیشه برام سوال بوده که ته دیگ برنج های سلف را به کی میدن؟ خیلی سوال مهمیه خب. تاحالا نه من ته دیگ داشتم نه دیدیم که بقیه داشته باشن و سوال اینجاس که خب به کی میدن ته دیگ ها را؟ عایا به رنک 1تا3 هر دانشکده هر ماه سهمیه ته دیگ تعلق میگیرد؟ که به خداوندی خدا اگر چنین بود وضع درس خواندن من اینگونه نبود و شاید به امید ته دیگ اندکی از این حجم از درس های نخوانده کاسته میشد... 

عکس از من / در راه سلف / مقابل دانشکده کشاورزی 

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب