۳۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

دیوار روبرو زرد، دیوار کنار آبی یا مثلا برعکس!

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱۶ اسفند ۹۶
  • ۱۷:۵۱
  • ۰ نظر

خب مثل اینکه همه چیز داره دست به دست هم میده که من تعطیلات نوروز بشینم مثل آدم پروژه ام را بزنم و هی زل بزنم به طاق و در و دیوار. ( الان دارم نگاه میکنم به نظرم استراتژی بدی هم نمیاد اگه برم یه سطل رنگ بگیرم و در بقیه اوقات اتاقو رنگ کنم :))

سفر چابهار را خودجوش انصراف دادم!

لیدر الف ( ملقب به ه) یه صحبتی در راستای سفر به غرب و کردستان کرد ولی فک نمکینم برنامه بذاره!

کرمانشاه هم که از صبح یه بارقه امیدی در دلم موج میزد سرنوشتش در کامنتدونی پست قبل واضحه!


امید خدا دیگه:)

یه وقت هایی حواسمون به مهدی بازرگان کرواتی های انقلاب هم باشه

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۱۵ اسفند ۹۶
  • ۱۶:۳۷
  • ۸ نظر

ترم 2یا 3بودم که برای ثبت نام رفتم. یه دختری شماره موبایلم را گرفت یه چندتا سوال درباره رشته ام و اینکه خوابگاهی ام یا اصفهانی ازم کرد و بعد گفت سخنرانی و جلسه داشتیم بت خبر میدم. من اما صادقانه و صریح گفتم که برای کار داوطلبانه تو اردوهای جهادی اومدم. یه نگاهی به من کرد یه نگاهی به مقنعه وسط سرم و بعد نمیدونم این شرایط من ورودی کدوم تابع تو مغزش بود که خروجیش شد یه جواب سربالا و دست به سر کردن من. یه مدت که گذشت هی این دختر را تو اتوبوس های دروازه تهران و جاهای مختلف دانشگاه میدیدم،کشاورزی میخوند. خیلی با خودم حرف زدم که دیگه ازش دلگیر نباشم و اینم مثل رفتار متعصب بچه های انجمن اسلامی تا حدودی فراموش کنم.

ترم پیش که شین داشت برام تعریف میکرد که اونم رفته جهاد و به اونم با یه نگاه از بالا به پایین و یه نگاه مسلمان به کافر گونه ، جواب سربالا دادند؛ دیگه واقعا برام توجیه پذیر نبود. این دیگه اشتباه و قضاوت یه نفر نبوده این دیگه میشه قضاوت یک سیستم که اینجوری مریضه! 

بعد از همون اردوی جهادی خیلی اتفاقی گزارشی که یکی از مدرس ها نوشته بود رسید دستم. 

منی که با حداقل 6تا برنامه پژوهشی و اموزشی که رو فلش اماده کرده بودم که تو مصاحبه تو دفتر جهاد اگه ازم خواستن ارائه بدم و با کلی ایده رفته بودم و خودمو برای یه مصاحبه اماده کرده بودم ؛ خیلی راحت با یه قضاوت از روی مقنعه رد شدم. و حالا گزارشی را میخوندم  از کسی که رفته بود فقط از روی حس متعفن ترحم. فقط از روی حس دلسوزی و گزارشش پر بود از کیسه هایی که دوخته بود برای ثواب اخروی! 

و من فقط 2هفته روی کلامم کار میکردم که رنگی از ترحم و نگاه شهری به روستایی توش نباشه. 

کاش انقدر مرزبندی نمیکردیم. 

کاش همون جمله اخر وبلاگ هبوط تو پست موقت قبلیش که: عقده هایمان با عقایدمان درهم تنیده نشود!

- بهونه نوشتن اینا ،پوستر بزرگی بود که جهاد برای اردوی این ترمش زده بود دم تالار !


پیش صاحب‌نظران ملک سلیمان بادست بلکه آنست سلیمان که ز ملک آزادست

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۱۴ اسفند ۹۶
  • ۱۴:۰۹
  • ۰ نظر

با شین حدفاصل مکانیک و تالار نشسته بودیم و داشتیم هندی میخوردیم؛ بحث پیش اومد که مهسا پوزیشن شغل مورد علاقه ات چیه؟

یه نگاه به ساندویچ کردم یه نگاه به نوشابه بغل دست شین و زل زدم تو چشم های شین و بهش گفتم : مدیر ارشد بخش R&D شرکت space x .

یه نگاه به من کرد یه نگاه به ساندویچ تو دستم دوباره یه نگاه به قیافه جدی من و گفت منم دوست دارم طراح لباس بشم ،

یه کم دیگه بهم  نگاه کردیم  بعد دوتایی باهم زدیم زیرخنده و به بحث درباره گربه سفیده ادامه دادیم.



*: عنوان از خواجوی کرمانی است.

 به نظرم ولی به کسی میشه گفت ازاده که موقعیت سلیمان بودن را داشته باشه و بعد این بحث ازادگی را تازه میشه مطرح کرد. 



هر سر موی پریشانی!

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۱۳ اسفند ۹۶
  • ۰۹:۱۵
  • ۰ نظر

-: درسته که حالا پوران خونده: بر گیسویت ای جان کمترزن شانه چون در چین و شکنش دارد دل من خانه ولی تو یه شونه ای به موهات بزن بابا. 

+:دلم پریشونه بابا!!

بعد از 1دقیقه سکوت سنگین. هردو منفجر شدیم از خنده =)))

{از سری مکالمات دختر. پدری}

وجیها... وجیها...وجیها

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۱۲ اسفند ۹۶
  • ۱۳:۴۷
  • ۱ نظر

اللهم اجعلنی عندک وجیها بالحسین علیه السلام فی الدنیا و الاخره


خیابون کاوه .حوالی ساعت 12.45

مسافر نبودم اما تصمیم گرفتم نمازمو تو نمازخونه ترمینال کاوه بخونم.

بعد از نماز چشمم رفت روی زیارت عاشورای روی دیوار.

به این جمله که رسیدم ؛رفتم تو فکر! 

چه جمله عجیبی! تا حالا بهش دقت نکرده بودم.مثل خیلی از چیزهایی که بهش دقت نکرده بودم.

میگه : خدایا مرا به واسطه حسین ، آبرومند قرار بده. در دنیا و اخرت.

وچجوری میشه که مقابل کسی که همه چیزشو میده برای دفاع از حق ،برای زیربار ظلم نرفتن؛ آبرو داشت؟ 

یاد همه اون موقعیت هایی افتادم که محافظه کاری باعث شد از حق دفاع نکنم . همه اون لحظه هایی که منفعت طلبی رابه حق طلبی ترجیح دادم.

از کی منفعتِ من از حق جدا شد؟ 

از کی ترسیدم از قربانی کردن ؟ 

از کی اسماعیلم را نگه داشتم و پرسیتدمش و به قربانگاه نبردم؟

چه راه درازی اومدی مهسا  و باید برگردی! 

امیدوارم 8 دقیقه را تاخیر نزنه ta

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۱۲ اسفند ۹۶
  • ۰۰:۲۷
  • ۰ نظر
بنده آن دمم که دقیقا 3دقیقه مونده به ددلاین، کد بالاخره جواب میده!!
{پایان تکلیف شماره 1}

از این دایجستیو ها که یه طرفش کاکائوعه

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۹ اسفند ۹۶
  • ۱۹:۴۲
  • ۰ نظر

یه سبک زندگی هم هست که تا 7 و8 شب تو دانشکده میمونی و پروژه میزنی ،ناهارم دایجستیو میخوری، حین پروژه هم این rock و folk های بهشتی است که در گوشت نجوا میکنند ...

 

ریشه یابی نوشت:

از عاقبت حشرونشر زیاد با کامپیوتری جماعت!

 

 


دریافت

 

اهنگ نوشت : mark eliyahu

یه نوازنده کمانچه اسرائیلی هست چندوقتیه کارهاشو گوش میدم:) البته که به جایگاه آن نجواهای کیهان کلهر و آن زلف های نقره فام که بر باد میدهد نمیرسد ولی خب درجایگاه دوم!

 

اتش فشان نیمه فعال !

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۹ اسفند ۹۶
  • ۱۰:۱۹
  • ۱ نظر

یه تیم سخت و یه لیدر سختگیر داره میره تفتان و چابهار و من خیلی دلم میخواد که برم ولی حقیقتا میترسم. اکثر اعضای تیم همه کوهنورد حرفه ای و حداقل دماوند رفته اند! و من مرتفع ترین صعودم ، توچال بوده:/ میترسم از اینکه برم و بشم ترمز گروه . ضمن اینکه من فقط 2نفر را اونجا میشناسم و نهایتا یه اشنایی دوری از لیدر دارم.

از اینطرف اما وسوسه چابهار نمیذاره که بیخالش بشم.

خلاصه که یا تعطیلات عید میشینم و صبح تاشب این 2تا پروژه را میزنم و تا اردیبهشت تمومشون میکنم یا دلمو میزنم به دریا و میرم تفتان! 


اگه تا اخر هفته نتونم تصمیم بگیرم ، شیر یا خط میندازم:)))

به احترام انسان برخیز ما گناهکاریم

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۷ اسفند ۹۶
  • ۲۳:۳۸
  • ۰ نظر

از دیگران

ظرف درمانی!

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۷ اسفند ۹۶
  • ۲۲:۰۶
  • ۱ نظر

اگر پروژتان لنگ در هوا مانده است...

اگر تکلیف fpga تان ناقص روی دسکتاپ به شما خیره شده است و ددلاین تحویل آن فرداست...

اگر از 4 کتابی که از کتابخانه امانت گرفته اید تنها یکیش را خوانده اید...

اگر چند خرید واجب دارید ولی حوصله رفتن تا خاقانی را ندارید...

پیشنهاد رادیو خرت و پرت به شما این است که البوم " نه فرشته ام ، نه شیطان" از همایون شجریان  را پلی کنید ، دستکش های زرد را به دست کنید و به سینک پر از ظرف کثیف تلنبار شده ، پناه ببرید!


  و قطعا ارامش را در لحظه ای خواهید یافت که ظرف ها تمام شده ، سینک را سابیده اید و دستکش را با ظرافت خاصی ، جوری از دست درمی اورید که انگشتانتان ذره ای خیس نشود.

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب