- مهسا ماکارونی فر
- جمعه ۲۸ ارديبهشت ۹۷
- ۲۲:۵۷
- ۰ نظر
اگر که از این پیله ای که دور خودت پیچدی ، به موقع بیرون نیای
اگر که تعلل بیجا بکنی
اگر که درست لحظه ای که میدونی وقت بیرون اومدنه ، شک کنی و بمونی
هیچوقت لذت سوختن در طواف شمع را نخواهی فهمید
...
پیله ، خونه امن توست اما تا جایی که راه نفست را نبندد
تا جایی که ظرف وجود تو از پیله سر نرفته باشد
...
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند. سرگردانند. سرگردانند
مهسا یک مدت است که تیر و کمانش را به پشت انداخته و سپر به دست مسیر را طی می کند. مهسا از جنگ های بیهوده خسته شده بود ، هنوز هم خسته است، هنوز هم حتی از دیدن جنگ های بی انتهای اطرافیانش با هر چیز کوچکی خسته است.
مهسا یک زمانی داشت خودش را به هر دری میکوبید و به معنای واقعی کلمه خودش را رنده میکرد تا در یکی از دوره های کاراموزی چرت ناسا ( که یه چیزی بود در حد کاشتن یک هویج !) حضور بهم برساند ولی بعد کم کم دنیایش بزرگ تر شد ، کم کم از خیلی از اسم ها و شو های تبلیغاتی اعلام برائت کرد.
مهسا حالا لذت هایش خلاصه شده اند در اینکه می اید مینشیند یک بازی شبیه ساز پرواز باز میکند و غرق میشود در کنترل پرواز و فرود یک فالکون نمیدانم چند بر روی نمیدانم کدام جرم مسیه !
مهسا حالا خسته که میشود ، صدای آ شیخ جوادی را می اندازد در هدفونش و به طعم بستنی جدیدی که کشف کرده فکرمیکند.
من خوب میدانم سباستین که این مهسا همان مهسای 93 نیست!
مهسای 93 امده بود دنیا را تغییر دهد ، امده بود با همه بجنگد ،
و مهسای الان درگیر انقلاب های دورنی خود است و جنگ های بیرونی اش را به صفر رسانده.
بهانه نوشت: بهانه همه اینها جشن فارغ التحصیلی است !
خط مشی اینجا قرار بوده و هست که مستقل از واکنش به اخبار روز باشد.
خط مشی اینجا قرار بوده و هست بر مبنای افکار روزنامه ایم (!) نباشد.
خط مشی اینجا قرار بوده و هست از احساسات ناپایدارم بگوید از جهت گیری هایم نگوید.
ولی
ولی
ولی
این هجوم بغض و ناامیدی را هنوز هم نمیتوانم قورت دهم.
59 ازاده
59 تجلی ایستادن
59 شریف
نا امیدی هایم را از جامعه جهانی نمیتوانم قورت دهم
نا امیدی هایم را از خودمان نمیتوانم قورت دهم
قرار نبود انسانیت در این مختصات بایستد
قرار نبود ...
قضاوت نکردن اطرافیان کار ساده ای نیست ، از عصر که خبری را در رابطه با یکی از آشنایانم فهمیدم 125 پله جایگاه فرد در ذهنم جابجا شده است. هی هربار به خودم یاداور میشوم که من در مسند قضاوت دیگران نیستم و نباید رفتارم در قبال ان فرد عوض شود ولی باز حریف این افکار قضاوت گرم نمیشوم. میدانم که در این نوع نگاه کردن فقط و فقط عیب های خودم است که فراموشم میشود و این نگاه از بالا به پایین متعفن است که در من جاری میشود ولی دانستن یک طرف ماجرا است و عمل کردن طرف دیگر ماجرا !
اوضاع جایی پیچیده میشود که نیم ساعت یکبار دوستی می اید و در باب همین موضوع سخن میگوید و تحلیل میکند و ...
- حواسم هست که هنوز خیلی از رزق هایم را نداده ای. رزق هایی که از ان ها یک لیست درست کرده ام و چشم به راه تک تک شان هستم.
+ میبینی؟ من حتی از نداده هایت هم کوتاه نمی آیم.
- تو هنوز رزق مکه را به من بدهکاری ! تو هنوز مدینه و مسجد قبا را به من بدهکاری! همان که در کتابت گفتی بر تقوا بنا شد(1).
+ میبینی؟ من حتی هنوز انقدر مغرورم که همه افعال و افکارم محوریتش بر خودم میگذرد. هنوز هم انقدر از حساب کتاب سر در نمی اورم که تو را بدهکار خودم میدانم!
- من هنوز امیدوارم که "کمال مطلق" را بدست می اورم. من هنوز هم برای "رسیدن" برنامه ریزی میکنم. من هنوز هم باور دارم که "امانتت" را سالم در کوله پشتی ام نگه داشته ام و "gps" به دست مسیر و کوره راه ها را امتحان میکنم.
+ من هنوز همان " ظلوما و جهولا(2) " هستم که گفتی. که من "به کریمى نهنده امانت نگریستم، و بار امانتِ کریمان به همّت کشند، نه به قوّت(3)"
- من هرروز هزار بار میمیرم از خجالت برای اینکه پاهایم روی زمین است.
+آشیخ جوادی میگه ما در نشئه حرکتیم ، اگر بیوفتیم در تذهیب نفس بالاخره یک جایی میخوریم به شجره طوبی!
1-(لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی التَّقْوی مِنْ أَوَّلِ یَوْم أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیه)(توبه/ آیه۱۰۸)
2-(انّا عرَضنا الامانةَ عَلَى السّمواتِ و الارضِ و الجبالِ فابینَ ان یَحملنها و اشفق مِنها و حَملَها الانسانُ انّه کانَ ظلوماً جهولا لِیُعذِّبَ اللّهُ المنافقین و المنافقاتِ و
المشرکینَ و المشرکاتِ و یتوبَ اللّه على المؤمنینَ و المؤمناتِ و کانَ اللّه غفوراً رحیما)(احزاب/72 و 73)
3-ابوالفضل رشیدالدین میبدى، کشف الاسرار و عدة الابرار، چ پنجم، تهران، امیرکبیر، 1371، ج 8، ص 102.
کلمه به کلمه، پاراگراف به پاراگرفی که نوشتم را با فشار انگشت روی بک اسپیس فرستادم جایی که از اول بودند. کلمات انتقال دهنده های بی عرضه ای هستند.
از پر حرفی هایم میخواهم به دیالوگ زیر بسنده کنم و یک عکس.
دود سیگارت را تو صورت کسی که 1ساعته داره سرفه میکنه پخش نکن :|
رونوشت به همه افراد سیگاری
سفر انقدر چالش داشت و انقدر جادویی و شگفت انگیز بود که توصیفش با کلمات بسیار بسیار سخته.
حسی که الان دارم نسبت به تموم گرفتاری های روزمره ، یه جور بی تفاوتی و در ارامش تصمیم گرفتنه.
+تنها موندن بهتر از بودن با یه ادم اشتباهه. ( هزاربار اگه اینو با خودم تکرار کنم کمه.)
2نفر از تهران
3نفر از همدان
و 3نفر از اصفهان
تیم جالبی شدیم. مقدمات سفر شامل انتخاب مقصد و جمع اوری اطلاعات و تصمیم گیری ها به طرزی محیرالعقول (!) انجام شد.
نگرانم؟ نه
هیجان دارم؟ بسیار زیاد
احتمال بارندگی و سیل هست تو منطقه؟ بله
به چه پشتوانه ای داریم میریم؟ معلومه به پشتوانه ی توکل به خودش، به پشتوانه اعتمادی که بهش داریم. به پشتوانه صبر و حوصله ای که می خوایم جاری کنیم تو هر تصمیم گیریمون