۱۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

این اتفاقی هااا

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱۴ شهریور ۹۷
  • ۲۳:۱۶
  • ۴ نظر

هر موقع تنش عصبی دارم، میرم تو آشپزخونه و یه چیز شکستنی میگیرم دستم و رها میکنم تا به هزاران قسمت تقسیم بشه، تو گویی تمام ناراحتی و عصبانیت هام به هزاران تکه تقسیم شده و بعد وانمود میکنم که از دستم افتاده و حالا حدس بزنید کی امروز هم یه لیوان و هم یه بشقاب از دستش "اتفاقی" افتاده؟ :)))

من که راضیم

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱۴ شهریور ۹۷
  • ۲۱:۱۳
  • ۰ نظر

ولی من یه مسعود فراستیِ درون دارم که  قریب به اتفاق دوستام معتقدن که خیلی رو اعصابم .

حتما

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱۴ شهریور ۹۷
  • ۲۰:۴۸
  • ۰ نظر

چاره حتما جز اینه که ناله‌‌ی شبگیر کنی!

واکنش های موقعیتی

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۱۰ شهریور ۹۷
  • ۲۰:۰۸
  • ۱ نظر

دقت کردین که وقتی به یه کسی فحش می‌دیم و میگیم: فلان. در جواب برمیگرده و میگه: خودت فلان. ولی اگر که از یه کسی تعریف کنیم و بگیم: بیسار. در نمیاد بگه : خودتم بیسار.

_این رفتارهای عجیب اجتماعی_

آی گورجس هرمزااا

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۱۰ شهریور ۹۷
  • ۱۳:۰۰
  • ۱ نظر

داشتم فکر می‌کردم که چقدر جذاب میشد که به عنوان شغل آینده«شکارچی کوسه»بودن را انتخاب می‌کردم و بعد ماهی یکبار به آب می‌زدیم و شکاری می‌گرفتیم و گوشتش را به رستوران دم میدون هرمز می‌فروختیم و اونم به خورد یه مشت گردشگر ندید بدید میداد و خودم در راس این هرم غذایی به گیاهخواری روی می آوردم و از عدس ارتزاق میکردم.

داشتم فکر میکردم که اگر ما با خوردن گوشت ماهی قزل الا موجب بقای نسل اون میشیم چرا همچین حرکتی را برای کوسه ها نزنیم؟

پ.ن :بهمن که هرمز بودیم، کالاماری خوردیم و الان یادش افتادم و دلم تنگ شد. هرمز خیلی جادویی بود!.

لباس خفاشی را قورت بده

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۹ شهریور ۹۷
  • ۱۳:۴۹
  • ۱ نظر

هر موقع درباره یه کار سهل و بیخودی، دچار پنیک اتک میشم. میرم ویدیو این لباس خفاشی ها که از دره می‌پرند بعد از ۱۰سامتی زمین رد میشن را نگاه میکنم و با خودم میگم این انسان چه کارها که نمیکند. یه جورایی همون فانکشن قورباغه را قورت بده و اینارا داره برام.

نسبیت در نشیمن

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۸ شهریور ۹۷
  • ۱۵:۳۲
  • ۰ نظر

تو حال که می‌شینی ساعت رو دیوار یه چیزی نشون میده، ساعت تلویزیون یه چیزی، ساعت موبایل یه چیز دیگه. یه جوری همه باهم نگاهت میکنند و میگن: «در دنیای تو ساعت چند است؟»

نرو

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۷ شهریور ۹۷
  • ۲۱:۲۱
  • ۲ نظر

غمگینم مثل کسی که از نظام سرمایه داری آمریکا متنفره ولی مجبوره تو آمریکا زندگی کنه!

شاید بیاید بخونید: هاجرو فی الارض و فلان

و باید بگم مهاجرت اونجا خوب بود که مثل امام حسین دست اهل بیت را بگیری و بزنی و بری نه اینکه مثل ما هرکسی بخواد پاشه بره یه وری!


1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب