۲ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۳ ثبت شده است

دو سال از شروع رفاقت مون میگذره

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۲۸ ارديبهشت ۰۳
  • ۲۳:۵۲
  • ۰ نظر

ساعت هایی هست که سیاهی میاد و من را با خودش میبره
میبلعه

ساعت هایی که میخوام از نور روز فرار کنم 

چشم هام را میبندم و هیچ کاری نمیکنم

غرق میشم تو تاریکی


یه بخش از وجودم اما همیشه چنگ میزنه که شعله شمع را نگه داره

تمام تلاشش را میکنه که خاموش نشه


امروز تاریکی منو با خودش برده بود

چشم هام را بسته بودم و روزهای کنار بابا را تصور میکردم

جمعه ظهرهایی که همه خانواده کنار هم بودیم، نه مثل الان که تیکه پاره شدیم

عصرهایی که باغ میرفتیم

چایی های عصرانه ای که دور میز باهم میخوردیم


تاریکی چنگ انداخته بود رو گلوم و فشار میداد

من اما هیچ کاری نمیکردم که نجات پیدا کنم


یار خوب اما اومد و دستم را گرفت 

از تاریکی نجاتم داد

قلبم گرم شد و خوشی را پیدا کردم دوباره


رفیق روزهای سختم، دوباره منو نجات داد


مهارت های نداشته ام در کنترل خشم دوباره سراغم اومدن

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۹ ارديبهشت ۰۳
  • ۲۳:۲۵
  • ۰ نظر
4 روزی را کیش بودم پیش مامان. تولد بابا بود و میخواستم پیش مامان باشم.
همیشه پیش مامان که هستم یه جور دیگه ای ارامش خواب را تجربه میکنم. بدون هیچ دغدغه ای از اینکه الان باید پاشم برم سرکار یا الان باید پاشم برم غذا درست کنم یا فلان کار را بکنم، میخوابم. ته ذهنم انگار میدونه که مامان هست و همیشه حواسشون بهم هست.

چندباری ساحل رفتم، چندتا مال رفتم و بعد دیگه همه اش پیش مامان بودم.
صحبت های عمیقی کردیم. از نگرانی هام گفتم و از نگرانی هاشون شنیدم.

هیچ حوصله فردا سرکار رفتن را ندارم.
شخصییت امید دهنده ام خراب شده و حوصله ندارم چک کنم ببینم چجوری باید درستش کنم.


امروز را درگیر چندتا کار بودم. روز شلوغی بود. تو یه موقعیت خشم قرار گرفتم و خیلی خوب هندلش نکردم و از این ناراحتم.


الان تو سالن پرواز منتظر نشستم و غمگینم. بریا فرصت های از دست رفته غمگینم
1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب