یکی از سخت ترین موقعیت هایی که توش قرار میگیرم اینه که تو یه موقعیت و تصمیم احساسی یه نفر حضور دارم و میخوام به مفلوکانه ترین شیوه بهش بگم که داری احساسی تصمیم میگیری. چندین شیوه متفاوت امتحان کردم تاحالا ولی بازم مفلوکانه شکست خوردم . یه مرزهایی هست که نباید رد بشه و یه سری نکات ریزودرشت و مناسبات هست که باید رعایت بشه . مثلا موقعیت اخیر اون طرفی که داشت تصمیم احساسی میگرفت خیلی سن و تجربه اش از من بیشتر بود و من بودم  و شرم گفتن یا نگفتن و درست گفتن و نگفتن اینکه فلانی اون دکمه آف احساس را بزن لعنتی بعد تصمیم بگیر و خب من چی گفتم؟ فقط یه جمله گفتم میخوای بیشتر فک کنی؟ همییین
و خب به نظرم شایسته بود که همون جا به رادیکال 63 قسمت مساوی تقسیم میشدم و از هستی ساقط میشدم :| 
یکی از ویژگی هایی که باید کسب کنم همین درست و به جا مشورت دادنه که خیلی فعلا توش میلنگم و به قول کتاب ادبیات فارسی دبیرستان "کمیتم توش لنگه" :)))