" عقیده شما در بهترین حالت، تنها یکی از عقیده های خوب است و روش زندگی شما بازهم در بهترین حالت تنها یکی از روش های زندگی خوب از نظر خود شماست؛ پس عقایدتان و نصیحت های در باب آداب زندگانی را برای خودتان نگه دارید و یا حداقل برای مستمعین علاقه مندتان. من علاقه چندانی به شندینش ندارم. "

این حرف های بالا را هزاربار با خودم مرور کرده ام و هیچوقت شهامت گفتنشان را نداشته ام.  همه اینها را هزاربار نشخوار کردم و قورت دادم ؛ در هر کلاسی که استادش بالای منبر میرود و با نگاه از بالا به پایین اراجیفی را بهم میبافد و بعد نگاه سراسر تاسف باری به همه میکند و میگوید ما فلان بودیم شما بیسار نیستید و ما چنان کردیم و انقلاب کرذیم و جنگ رفتیم و شما متعهد و مسئولیت پذیر نیستید وغیره

من نمیتوانم بفهمم که چطور شما با این همه تجربه، هنوز خود را بهترین عالم میدانید و 30 نفر دانشجوی کلاس را میخواهید ترغیب کنید که همچون شما فکر کنند؟ من حتی نمیفهمم چرا همه این حرف ها را به کلاس درس مهندسی میکشانید؟ 
من درس های " ادم بودن" م را از جای دیگر میگیرم. من دنبال درس های " انسان شدن" م در دانشگاه نمیگردم. خیلی وقت است که دانشگاه تبدیل شده است به یک بنگاه اقتصادی و منتظرم شما این را بفهمید.

اهنگ های پینک فلوید را احتمالا شنیده اید. در باب این پست اما دوباره بشنویم: another brick in the wall part2 



دریافت